Get Mystery Box with random crypto!

دلارای vip

Logo del canale telegramma soklat - دلارای vip
Argomenti dal canale:
Part
Indirizzo del canale: @soklat
Categorie: Uncategorized
Lingua: Italiano
Abbonati: 26.33K
Descrizione dal canale

کانال به نویسنده اصلی منتقل شد
هرگونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Gli ultimi messaggi 24

2023-05-14 22:06:48
اول از همه باید بگم واقعا واسه کسایی که اعتماد میکنن متاسفم..

کلاهبرداریه رمان دلارای اگه فایل فروشی داشت خوده نویسنده تو کانال اصلیش معرفی میکرد برای فروش. همه سایتای که دلارای رو واسه فروش گذاشتن دزدن تمام اینم اتمام حجت من
30.5K views19:06
Aprire / Come
2023-05-14 21:57:54






#دلارای


#part1101

در آیینه به خودش خیره ماند

تنها چشمانش آرایشی تند و زیبا داشت

در عوض آرایش گونه ها و لب هایش بسیار ملایم بود

با تقه ای که به در خورد در جا پرید

صدای بی حوصله‌ی اسوه بود

_ جعبه پشت در مال توئه
البته قبلش طبقه پایین جمیله زیر و روش کرد

هیچ تلاشی برای باز کردن در انجام نداد

شک نداشت اسوه با دیدنش خبرهارا به حوریا و دخترها میدهد

از محیط آنجا متنفر بود

_ ساعت چند باید برم؟

_ هاتف خان اومده ، جمیله گفت قبلش بری تا ببینت و تایید بده

پوزخند زد

_ بهش بگو حتما میام

_ در ضمن گفت بهت بگم تنها در صورتی اجازه میداد اون روبنده طلایی رو بزنی که چشمای دخترت تو صورتت بود!
گفت از همه جای صورتت مایه بذار

با نفرت دندان روی هم فشرد و اسوه خندید

هاوژین بدعنق نق زد او شیشه شیرش را دستش داد

به محض خوابیدن دخترک بلند شد

پول ها را در پارچه ای پیچید ، روی شکم هاوژین قرار داد و کش شلوارش را رویش انداخت

پیراهن دیگری روی لباسش تنش کرد و وسایلش را کنارش چید تا برای رفتن همه چیز آماده باشد غافل از اینکه سرنوشت خواب دیگری دیده است.

به قول حاج بابا زمانی که سیبی را بالا بیندازی تا پایین آمدنش صد دور‌ می‌چرخد

او مدت ها پیش سیبش را انداخته بود و حالا دور آخر بود

دقایقی قبل از سقوط!



Join
@soklat





27.8K views18:57
Aprire / Come
2023-05-14 21:49:44






#دلارای


#part1100

بیشتر از همیشه در حمام ماند

هاوژین به شدت از آب متنفر بود و تمام مدت بدون وقفه گریه کرد اما چاره ای نبود

هم اینکه خودش آنطور که دلش میخواست تمیز نشده بود و هم اینکه میخواست دخترک را خسته کند تا زمان برگشتش راحت بخوابد

وسواس گرفته بود

چندین بار بدن خودش را شست طوری که گونه هایش گل انداخته بود

موهای خودش و هاوژین را سشوار کشید و زمانی که از خشک شدن دخترک مطمئن شد پشت میز آرایش نشست

آینه ای بزرگ و میزی که انواع ست های آرایشی برند های معروف روی آن به چشم میخوردند

به چهره بدون آرایش و رنگ پریده اش پوزخند زد

جمیله هیچ زمان در خرید لباس و لوازم آرایش کم کاری نمی‌کرد

به قول آیه راه درآمدشان از همین مالیدن ها بود!

آرایش چشم عربی را از دخترها یاد گرفته بود

جزئیات را هم میدانست
پایه‌ی کار رنگ مشکی و دودی بود
خط چشمی گربه ای که به چشم ها حالت زییا و فریبنده می‌داد و حوریا اعتقاد داشت راز زیبایی‌اش است!

ریمل حجیم کننده و سایه ای به روش لبنانی

دستش سمت لنز رفت اما پشیمان شد

چشمانش را با این آرایش به همین رنگ دوست داشت

به خودش که آمد بیش از یک ساعت تنها روی آرایش چشمش وقت گذاشته بود!


Join
@soklat





23.7K views18:49
Aprire / Come
2023-05-14 21:42:29






#دلارای


#part1099

_ مامان

_ ماما

دلارای سرش را میان گردنش فرو برد و دوباره بوسید

صدای قهقهه دخترک باز هم بالا رفت و او سعی کرد به این فکر نکند که آلپ‌ارسلان هم زیادی به این نقطه از بدنش حساس بود

_ مامان دلارای

هاوژین با خنده تکرار کرد

_ ماما

_ دلارای

_ دای

صدای خنده دلارای آرام شد کم کم تنها لبخندی محو ماند

با محبت موهای خرمایی رنگ و نرم دخترک را کنار زد

آرام کنار گوشش زمزمه کرد

_ بابا ... بگو بابا

هاوژین دستش را در دهانش فرو برد و خندید

دلارای مصرانه پچ زد

_ بابا ... بابایی

هاوژین با لجبازی تنها نگاهش کرد و او ادامه داد

_ بابا ارسلان ... بابا جون ... با ... با

هاوژین بی توجه به او سعی داشت اینبار شست پایش را به دهانش برساند

آه کشید و با حسرت بچه‌ی بیچاره را به حال خودش رها کرد

پدری که روزی قصد جانش را کرده بود صدا زدن هم نداشت...


Join
@soklat





22.2K views18:42
Aprire / Come
2023-05-14 21:39:44






#دلارای


#part1098

هاوژین خندید و با هیجان انگشت اشاره اش را در دهانش فرو برد

دلارای با خنده دستش را جلو تر کشید

_ گرسنه‌هم هستش ... هیچی نداریم آقا موشه بخوره

چشمان درشت و آبی رنگ هاوژین ثانیه ای از خیره شدن به انگشتان مادرش دست برنمیداشت

دلارای با هیجان آرام و تهدید آمیز توضیح داد

_ داره میاد ... الان هاوژینو میخوره

هاوژین صدایی شبیه به جیغ از ته حلقش بیرون داد و شروع به دست و پا زدن کرد

دلارای خندید

_ موشه بیاد ، بیاد ، بیاد

هاوژین با خنده جیغ کشید و دلارای با انگشت هایش مشغول قلقلک دادنش شد

_ بخورش ... هاوژینو بخوره ، بخوره ، بخوره

هاوژین قهقهه زنان جیغ کشید و دلارای محکم گونه اش را بوسید اما دست از قلقلک دادنش برنداشت

_ بگو مامان ... بگو تا موشه رو بگیرم

هاوژین دوباره جیغ کشید و او با خنده پشت سرهم گونه هایش را بوسید

_ بگو مامان ... بگو دلارای تا ولت کنم

هاوژین با خنده نالید

_ ما


Join
@soklat





21.9K views18:39
Aprire / Come
2023-05-14 21:31:20






#دلارای


#part1097

صابر سر تکان داد

انگشت دلارای روی روبنده‌ی طلایی چرخید

_ هر سه تیکه رو میخوام ، ثلاثة!

صابر خندید و دلارای چشم غره رفت

سمت اتاق برگشت
در این مدت چندین بار هاوژین را برای دقایقی به صابر سپرده بود

سر به هوا بود و حتی زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند اما او را به بقیه‌اشان که کثیف نگاهش میکردند ترجیح میداد

وارد که شد در اتاق را قفل کرد و کلید را بیرون نکشید

شک نداشت جمیله از هر کلید چندین یدک دارد!

هاوژین با چشمان خواب آلود نگاهش میکرد و دلارای با خودش فکر کرد تقریبا هیچ روزی نتوانسته کامل کنار دخترکش باشد

چه در ایران و چه اینجا ساعت های طولانی کار می‌کرد

دلش به حال دخترک سوخت اما بزودی تمام می‌شد

لبخند بزرگی به او زد و آرام آرام سمتش رفت

هاوژین از چشمان گشاد شده و دندان های ردیف دلارای ریز خندید

انگشت هایش دلارای روی تخت جلو رفتند
به دستش اشاره زد

_ هیع چه موش بزرگی


Join
@soklat





21.7K views18:31
Aprire / Come
2023-05-14 21:28:57






#دلارای


#part1096

*

با طلوع آفتاب شهر بیدار میشد

در مراکز توریستی به روی گردشگران باز میشدند ، رستوران ها شروع به کار می‌کردند و کم کم خیابان های دبی پر از صدای رفت و آمد ماشین ها و شلوغی جمعیت می‌شد

در کلاب اما اینطور نبود
همه جا در سکوت فرو رفته و دلارای به خوبی می‌دانست جز بادیگارد های کنار در بقیه در خوابی عمیق هستند

با احتیاط دستش را از زیر سر هاوژین بیرون کشید و از اتاق خارج شد

لوسرهای مجلل کلاب خاموش بودند و تنها دو دختر جوان زمین را طی می‌کشیدند

ابوذر با دیدنش اخم کرد اما حرفی نزد

انگار جمیله او را هم باخبر کرده بود که کاری به کار دلارای نداشته باشد

بی توجه به او روبروی صابر ایستاد

صفحه مجله‌ای که از ژرنال لباس های حوریا جدا کرده بود را سمتش دراز کرد

شک نداشت اگر حوریا میفهمید بر سر ژورنالش چنین بلایی آورده زنده اش نمی‌گذاشت

انگشتش را روی آدرس مزون گذاشت

_ اینو بخر

صابر تنها نگاهش میکرد

محکم ادامه داد

_ يشتري ... فهمیدی؟ خرید کردن ، يشتري


Join
@soklat





21.6K views18:28
Aprire / Come
2023-05-14 21:17:14






#دلارای


#part1095

خیره در چشمان دلارای صدایش را بالا برد

_ حوریا ... حوریا

دلارای پوزخند زد و هاوژین را میان دستانش جا به جا کرد

حوریا با دیدن حال و روزش پوزخند زد اما طولی نکشید که پوزخندش به اخمی عمیق بدل شد

_ وسایل خودتو آیه رو بردار ، تا فرداشب برید یکی از اتاقای پایین

دلارای دستش را سمت جمیله دراز کرد

_کلید

جمیله غرید

_ حواست به کارات هست سلیطه؟

دلارای بلندتر تکرار کرد

_ گفتم کلید

حوریا با حرص غرید

_ از کی تا حالا این رئیس شده؟
خوبه قراره زیر هاتف‌خان بخوابه
اگر میرفت تو تخت آقا چه بلایی سرمون میاورد با امر و نهیاش

جمیله با خشم کلیدی را بالا گرفت و دلارای همانطور که کلید را در مشتش میفشرد پوزخند زد

خبر نداشت بچه‌ی در آغوشش از خون همان آقاست!

در را رویشان بست و قفل کرد

چشمانش را بست

دیگر نیازی به فیلم بازی کردن نبود

بغض کرده زیرلب پچ زد

_ این راند آخره دلی ، قوی باش



Join
@soklat





21.8K views18:17
Aprire / Come
2023-05-14 21:11:11






#دلارای


#part1094

همان آقایی که اگر چند دقیقه پیش تنها چند ثانیه دیرتر دور میشد می‌توانست او را ببیند

با تمسخر و غم پچ زد

_ آره ... آقا! به اون آقا بگو قراره فرداشب رو براش به یاد موندنی کنم

لب های جمیله کم کم کش آمد

دخترک بالاخره رام شده بود

سعی کرد نیشش باز نشود اما مگر میشد؟!

لبش را دندان گرفت تا دلارای پررو نشود و سر تکان داد

_ میگم فردا دخترا کمکت کنن
آسیه چندساعت قبل میاد تا....

دلارای به دیوار تکیه داد

پاهای یخ زده اش جان ایستادن نداشتند

_ خودم آماده میشم!
بگو دخترا امشب اتاقو خالی کنن

جمیله با حرص بازویش را گرفت

_ چی زر میزنی دختر جون؟ باز هوا برت داشت؟

دلارای با خشم بازویش را عقب کشید و تهدید کرد

_ اگر تا پنج دقیقه دیگه اتاق خالی نباشه ، یا تا فرداشب یک نفر پا تو اتاق بذاره به جون دخترم تو خوابت ببینی که طبق برنامه هات پیش برم
پشیمون میشی جمیله فهمیدی؟
هم خودت ، هم آقات!

جمیله دندان روی هم فشرد
فرداشب که تمام میشد درس خوبی به او می‌داد


Join
@soklat





21.8K views18:11
Aprire / Come
2023-05-14 21:01:29 https://t.me/+QijFesbeWpc5OTk0

اینجا جوینا بره بالای بالا
24.0K views18:01
Aprire / Come