2023-05-14 21:57:54
#دلارای
#part1101
در آیینه به خودش خیره ماند
تنها چشمانش آرایشی تند و زیبا داشت
در عوض آرایش گونه ها و لب هایش بسیار ملایم بود
با تقه ای که به در خورد در جا پرید
صدای بی حوصلهی اسوه بود
_ جعبه پشت در مال توئه
البته قبلش طبقه پایین جمیله زیر و روش کرد
هیچ تلاشی برای باز کردن در انجام نداد
شک نداشت اسوه با دیدنش خبرهارا به حوریا و دخترها میدهد
از محیط آنجا متنفر بود
_ ساعت چند باید برم؟
_ هاتف خان اومده ، جمیله گفت قبلش بری تا ببینت و تایید بده
پوزخند زد
_ بهش بگو حتما میام
_ در ضمن گفت بهت بگم تنها در صورتی اجازه میداد اون روبنده طلایی رو بزنی که چشمای دخترت تو صورتت بود!
گفت از همه جای صورتت مایه بذار
با نفرت دندان روی هم فشرد و اسوه خندید
هاوژین بدعنق نق زد او شیشه شیرش را دستش داد
به محض خوابیدن دخترک بلند شد
پول ها را در پارچه ای پیچید ، روی شکم هاوژین قرار داد و کش شلوارش را رویش انداخت
پیراهن دیگری روی لباسش تنش کرد و وسایلش را کنارش چید تا برای رفتن همه چیز آماده باشد غافل از اینکه سرنوشت خواب دیگری دیده است.
به قول حاج بابا زمانی که سیبی را بالا بیندازی تا پایین آمدنش صد دور میچرخد
او مدت ها پیش سیبش را انداخته بود و حالا دور آخر بود
دقایقی قبل از سقوط!
Join
@soklat
27.8K views18:57