Get Mystery Box with random crypto!

دلارای vip

Logo del canale telegramma soklat - دلارای vip
Argomenti dal canale:
Part
Indirizzo del canale: @soklat
Categorie: Uncategorized
Lingua: Italiano
Abbonati: 26.33K
Descrizione dal canale

کانال به نویسنده اصلی منتقل شد
هرگونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


Gli ultimi messaggi 25

2023-05-14 20:58:12






#دلارای

#part1093

جمیله معطل نکرد

پله ها را پایین رفت و با دیدن سرپا بودن دلارای پنهانی نفس راحتی کشید

با حرص بازویش را گرفت و سمت در هلش داد

تمام مدت که بدن بی حالش را از پله ها بالا می‌کشید تهدید کرد و دلارای بیشتر مطمئن شد که فرار از دست او قبل از اینکه به مراد دلش برسد ممکن نیست!

قبل از ورود به اتاق بی جان لب زد

_ می‌رقصم

جمیله ابرو بالا انداخت و به صورت مهتابی دلارای خیره شد

اگر پلک نمی‌زد خیال میکرد دخترک از قبر بیرون آمده و زنده نیست!

دلارای اما سر هاوژین را روی سینه ی خودش چسباند و به سردی تکرار کرد

_ تا فردا دست از سر من و بچم بردارید
برای فردا شب می‌رقصم ، همونطور که آلپ‌ارسلان خواست!

جمیله انگار به جریان برق متصل شد
با حرص نیشگون محکمی از بازویش گرفت

_ آقا!

دلارای پوزخند زد
فرداشب میرقصید و بعد از آن برای همیشه همراه هاوژین و پول هایی که پس انداز کرده بود از زندگی آقا محو می‌شد!


Join
@soklat





22.1K views17:58
Aprire / Come
2023-05-14 20:54:05






#دلارای

#part1092

موبایل در جیبش لرزید

بی حوصله نگاهی به دخترک انداخت که معلوم بود به سختی روی پاهایش می ایستد اما با این همه بهوش بود

بچه را روی زمین گذاشت و خیره صفحه موبایلش شد

با دیدن شماره هاتف ابرو در هم کشید

هاوژین دستش را به در گرفت و خودش را نگه داشت

بی توجه به آن ها سمت آسانسور راه افتاد

تماس قطع شد و بعد از چندین ثانیه موبایل دوباره لرزید

گوشه لبش کش آمد

هاتف نباید می‌دانست تا چه اندازه به این شراکت رغبت دارد

با باز شدن در آسانسور موبایل را بالا آورد و قبل از اینکه آیکون سبز رنگ را لمس کند جمیله را از میان جمعیت کنار کشید

_ دختره رو ول کرده بودی تو سردخونه؟
اگر طوریش می‌شد قبل ازینکه از شر جنازش خلاص بشیم هاتف تو دردسر مینداختمون
اون زمان کاری میکردم روزی هزار بار حسرت بخوری که ای کاش آلپ‌ارسلان رو تو زندگیت نمی‌شناختی

گفت و بی توجه به صورت سفید شده ی جمیله همانطور که تماس را وصل میکرد دور شد


Join
@soklat





22.3K views17:54
Aprire / Come
2023-05-13 20:37:51 وی ای پی رمان کارت زرد تقدیم با عشق
https://t.me/kartzardvip
معرفی کنید بچه ها ممنون
16.0K views17:37
Aprire / Come
2023-05-10 10:35:54 VIP الهه ماه
تقدیم با عشق به شما
https://t.me/ElaheMahvip
معرفی کنید که بره بالا
40.2K views07:35
Aprire / Come
2023-05-07 20:55:53






#دلارای


#part1091

مهتابی کوچکی روشن بود و بسته های موادغذایی راهرو را پر کرده بودند

با یک دست رمز در سردخانه را وارد کرد و قفل آهنی را چرخاند

هوای سرد به صورتشان خورد

چهره اش جمع شد و ناخواسته هاوژین را کنار کشید

زیرلب به جمیله ناسزا گفت

زنک احمق

یک روز با حماقت هایش کار دستش میداد

خدا میدانست دخترک را چندساعت زندانی کرده بود

اگر‌ می‌مرد پای ارسلان هم گیر بود!

خودش را جلو کشید و بالاخره چشمش به دختری جوان افتاد

پشت به او روی زمین یخ جنین وار در خودش جمع شده بود و موهای بلندش اطرافش را گرفته بودند

ناخواسته نگران شد

اگر مرده بود جمیله را هم به همین روش میکشت!

_ بلندشو بیا بیرون بچه‌اتو جمع کن دخترجون

چند ثانیه بعد دخترک بی حال حرکت کرد

معلوم بود به سختی خودش را بالا میکشد و جان بلند شدن ندارد اما راه دیگری نداشت

آلپ ارسلان با خیالی راحت پوزخند زد
زنده بود!
اینبار را جمیله شانس آورد


Join
@soklat





36.1K views17:55
Aprire / Come
2023-05-07 20:48:55






#دلارای


#part1090
ناخوداگاه آرام زمزمه کرد

_ هی ... پسر منم احتمالا هم سن توئه

نگاه هاوژین در آینه سمت صورت او برگشت

آلپ‌ارسلان پوف کشید
چقدر نیاز به سیگار و الکل داشت

بیشتر از آن ها اما فراموشی میخواست

فراموشی دلارای و پسرش!

پر از خشم و حسرت با غمی که سعی داشت پنهان کند غرید

_ احتمالا الان ننه بی لیاقتش یه جا داره مثل مامان تو جون میکنه که شکم بچه‌ی منو سیر کنه!
بچه‌ی آلپ‌ارسلان رو!
بچه ای که میتونست مثل شاهزاده ها بزرگ شه

هاوژین عصبی از دکمه ای که لجبازی میکرد کف دست کوچوش را روی گردن آلپ‌ارسلان کوبید و نالید

_ ماما

آلپ‌ارسلان چپ چپ نگاهش کرد

از دختربچه خوشش امده بود!
با نمک بود

از آن بچه هایی که هنگامه برایشان ضعف میکرد و جیغ میکشید که چقدر خر هستند و آلپ‌ارسلان نمیفهمید این چه مدل تعریف کردن است

پسربچه ها هم می‌توانستند مثل او شیرین باشند؟

نمی‌دانست...

دوست داشت مواقع بیکاری با او سر و کله بزند البته فقط چند دقیقه

تا قبل ازینکه بچه بخاطر مادرش او را کتک بزند!

در آسانسور که باز شد جعبه نوشیدنی ها را با پا هل داد و جلو رفت


Join
@soklat





28.9K views17:48
Aprire / Come
2023-05-07 20:45:07






#دلارای


#part1089

حوریا خودش را جمع کرد
امشب شب او نبود اما آلپ‌ارسلان چندوقتی را دبی می‌ماند!

بالاخره یکی از همین شب ها این مرد را به دست می آورد

_ نمیدونم سر چی زبون درازی کرد
جمیله هم پرتش کرد تو سردخونه

آلپ‌ارسلان بی اهمیت جواب داد

_ مهم نیست
اینو خفه کن تا صداش دردسر درست نکرده

هاوژین دست و پا کنان بی تعادل سمتشان آمد و حوریا نالید

_ این بچه جن رو کسی نمیتونه آروم کنه آقا
هر شب انقدر زار میزنه تا مادرش بیاد

هاوژین ملتمس پایش را گرفت و خودش را بالا کشید

مشخص بود دقایقی طولانی گریه کرده و حوریا اهمیت نداده بود

کلافه زیر بغلش را گرفت و بالا کشیدش

هاوژین سرش را به سینه اش رساند و مشغول بازی با دکمه لباسش شد

آلپ‌ارسلان سوار آسانسور شد و دکمه منفی یک را فشرد

در آینه به صورت گرفته ی هاوژین خیره ماند

انگار از گریه و بدقلقی خسته شده بود که در سکوت تلاش می‌کرد با دکمه ی لباس او خودش را سرگرم کند تا مادرش برگردد


Join
@soklat





23.9K views17:45
Aprire / Come
2023-05-07 20:40:56






#دلارای


#part1088

حوریا دستش را روی بازوی آلپ‌ارسلان گذاشت و مثل گربه  خودش را جلو کشید

_ امشب آفم ، اگر بخواید ماساژتون می‌دم راحت تر بخوابید

آلپ‌ارسلان با اخم نگاهش را سمت دست لاک زده برگرداند

حوریا معذب کمی عقب کشید و او تیز نگاهش کرد

_ ازت ماساژ خواستم؟

حوریا بیشتر فاصله گرفت

آرام لب زد

_ نه آقا

_ مادرِ این کجاست؟
مشتری میاد کلاب یا بهزیستی که صدای ونگ ونگش همه جارو برداشته

حوریا پوزخند کمرنگی زد و با ناز موهای بلندش را پشت گوشش فرستاد

موهای قشنگی داشت

تا قبل از امدن دلارای موهای حوریا بین بقیه بلندتر بود

_ منم به جمیله گفتم پرتشون کنه بیرون آقا ولی...

آلپ‌ارسلان عصبی میان حرفش پرید

زیبایی و لوندی حوریا ترغیبش میکرد چند ثانیه ای نگاهش کند اما حماقتش غیرقابل تحملش میکرد!

_ احمقی یا کر حوریا؟
واسم مهم نیست تو چی گفتی یا نظرت چیه
مادر این کجاست که بیاد جمعش کنه؟


Join
@soklat





23.4K views17:40
Aprire / Come
2023-05-07 20:39:04






#دلارای


#part1087

آلپ‌ارسلان تیز سمتش برگشت

علیرضا قبل از اینکه بحث بالا بگیرد به نشان تسلیم دست هایش را بالا برد

_ واسه من چه فرقی داره داداش؟
اعصابم خورد میشه میبینم دختره ریده تو زندگیت
بیخیال اصلا ...

ارسلان سمت در برگشت

صدایش اما خشک بود

_ حدتو نگه دار علیرضا

گفت و در سوییت را بهم کوبید

صدای جیغ بچه را دنبال کرد

بدون در زدن وارد اتاق دخترها شد

حوریا با دیدنش بهت زده از جلوی آینه کنار رفت و کم کم لبخند روی لب هایش نشست

آلپ‌ارسلان بی توجه به او خیره ی هاوژین شد

صورت سرخش خیس از اشک بود

_ چشه این؟ صداش رو مخمه

حوریا جلو آمد

با قدم هایی شمرده و کمری که چرخشش با هر قدم زیبا بود و به چشم می آمد

پر از ناز ، همانطور که آموزش دیده بود!

_ نذاشته بخوابید آقا؟ چشماتون سرخ شده

آلپ‌ارسلان همچنان خیره هاوژین بود

گونه های برآمده اش از گرما گل انداخته و چشمانش پر از اشک بود


Join
@soklat





22.6K views17:39
Aprire / Come
2023-05-07 20:32:22






#دلارای


#part1086
_ پاچه نگیر جون من
الان میپوشم میرم پایین

_ چی شد؟ قرار بود بری خونه دختره که

علیرضا با خنده چشمک زد

_ صبح دیدمش! هم خودشو هم خونشو هم تختشو!
امشب میخوام یه سر به دخترای پایین بزنم که بیکار نمونن

آلپ‌ارسلان بی تفاوت سمت در رفت

_ بگو جمیله خودشو شیرین نکنه دختر بفرسته بالا
حوصله ندارم بفهمون بهش
آسته بره آسته بیاد تا من یکیو پیدا کنم بذارم به جاش و بفرستمش بره

علیرضا برس را برداشت و زیرچشمی خیره ارسلان شد

_ حالا جمیله رو که خودم گوشمالی میدم با کمال میل
ولی تو چرا عابد و زاهد شدی رو نمی‌فهمم

ارسلان دندان روی هم فشرد

صدای گریه بچه شدت گرفته بود و علیرضا هم دست بردار نبود

_ مزخرف نباف
عابد و زاهد نشدم فقط الان وقتشو ندارم

علیرضا پوزخند زد

_ مثلا من نمیدونم هنوز دنبال دلارایی!
اون زنیکه گذاشت رفت
اصلا معلوم نیست بچه‌شو زاییده یا مردن جفتی
شل کن دیگه ارسلان
قحطی زن نیومده که
همشونم رحم دارن هرچندتا خواستی میارن واست!


Join
@soklat





22.4K views17:32
Aprire / Come