Get Mystery Box with random crypto!

#دلارای #part1091 مهتابی کوچکی روشن بود و بسته های موادغذای | دلارای vip








#دلارای


#part1091

مهتابی کوچکی روشن بود و بسته های موادغذایی راهرو را پر کرده بودند

با یک دست رمز در سردخانه را وارد کرد و قفل آهنی را چرخاند

هوای سرد به صورتشان خورد

چهره اش جمع شد و ناخواسته هاوژین را کنار کشید

زیرلب به جمیله ناسزا گفت

زنک احمق

یک روز با حماقت هایش کار دستش میداد

خدا میدانست دخترک را چندساعت زندانی کرده بود

اگر‌ می‌مرد پای ارسلان هم گیر بود!

خودش را جلو کشید و بالاخره چشمش به دختری جوان افتاد

پشت به او روی زمین یخ جنین وار در خودش جمع شده بود و موهای بلندش اطرافش را گرفته بودند

ناخواسته نگران شد

اگر مرده بود جمیله را هم به همین روش میکشت!

_ بلندشو بیا بیرون بچه‌اتو جمع کن دخترجون

چند ثانیه بعد دخترک بی حال حرکت کرد

معلوم بود به سختی خودش را بالا میکشد و جان بلند شدن ندارد اما راه دیگری نداشت

آلپ ارسلان با خیالی راحت پوزخند زد
زنده بود!
اینبار را جمیله شانس آورد


Join
@soklat