Get Mystery Box with random crypto!

#part1439 خاکستر سیگارش را در زیرسیگاری تکاند و خیره به هاو | دلارای vip

#part1439

خاکستر سیگارش را در زیرسیگاری تکاند و خیره به هاوژین زمزمه کرد

_ شاید اگر تقدیر باهامون مهربون تر بود الان من خاله‌اش بودم!

هاوژین کلافه و گیج خواب سرش را روی شانه ی ارسلان گذاشت و بی حوصله به ساینا خیره شد

_ ماما

دلش مادرش را می‌خواست

از ناز کردن خسته شده بود!

_ بچه‌ی من خاله نداره ساینی جون!
خواستی میتونه خاله صدات کنه به شرطی که قبلا با مادرش هماهنگ کنی

_ از قصد میکنی؟

_ نمی‌فهمم...

_ از قصد خواستی بیام اینجا
که گذشته رو شخم بزنی؟ که اذیتم کنی؟

_ به هرحال وقتی صدف خودشو راحت کرد خواهرش باید جورکش بشه

_ بسه لعنتی ...‌ صدف مرده
چطور دلت میاد؟!

_ من دل ندارم

_ پس اون بچه چیه بغلت؟

_ دل واسه تو و خواهرت ندارم

ساینا با حرص سیگارش را در زیرسیگاری خاموش کرد

_ مادرش کیه؟
چند دقیقه پیش دیدمش ولی بغل خدمتکار بود