Get Mystery Box with random crypto!

#دلارای #part1096 * با طلوع آفتاب شهر بیدار میشد در مراکز | دلارای vip








#دلارای


#part1096

*

با طلوع آفتاب شهر بیدار میشد

در مراکز توریستی به روی گردشگران باز میشدند ، رستوران ها شروع به کار می‌کردند و کم کم خیابان های دبی پر از صدای رفت و آمد ماشین ها و شلوغی جمعیت می‌شد

در کلاب اما اینطور نبود
همه جا در سکوت فرو رفته و دلارای به خوبی می‌دانست جز بادیگارد های کنار در بقیه در خوابی عمیق هستند

با احتیاط دستش را از زیر سر هاوژین بیرون کشید و از اتاق خارج شد

لوسرهای مجلل کلاب خاموش بودند و تنها دو دختر جوان زمین را طی می‌کشیدند

ابوذر با دیدنش اخم کرد اما حرفی نزد

انگار جمیله او را هم باخبر کرده بود که کاری به کار دلارای نداشته باشد

بی توجه به او روبروی صابر ایستاد

صفحه مجله‌ای که از ژرنال لباس های حوریا جدا کرده بود را سمتش دراز کرد

شک نداشت اگر حوریا میفهمید بر سر ژورنالش چنین بلایی آورده زنده اش نمی‌گذاشت

انگشتش را روی آدرس مزون گذاشت

_ اینو بخر

صابر تنها نگاهش میکرد

محکم ادامه داد

_ يشتري ... فهمیدی؟ خرید کردن ، يشتري


Join
@soklat