Get Mystery Box with random crypto!

کانال داستان

Logo del canale telegramma vghhdfhjjfd - کانال داستان ک
Logo del canale telegramma vghhdfhjjfd - کانال داستان
Indirizzo del canale: @vghhdfhjjfd
Categorie: Uncategorized
Lingua: Italiano
Abbonati: 819

Ratings & Reviews

4.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


Gli ultimi messaggi

2023-06-09 19:57:51 دوس داره بخوره که بازم موجب خنده شدگفتم این اشتهاش زیاده دربیادهرچیزی که جلوش باشه میخوره نسرین گفت پس لازم شدازنزدیک ببینمش منم که بی جنبه اجازه دادم درش بیاره همینطوری دولاشداومدسمت من زیپم بازکردکیرمواومدبیرون نسرین یه نگاه بهش انداخت گفت این خودش خوردنیه که گفتم بخورپس خم شدکیرموگذاشت دهنش کونشم بلندکرده بودحالت قنبل کونشوبازی میداددستم بهش نمیرسیدولی کونش معرکه بودگفتم لامصب الان دوساعته داری باروح وروان کیرم بازی میکنی ممه هاشوگرفتم تومشتم باهاشون بازی میکردم نسرین کیرموازدهنش کشیدبیرون وگفت پاشوبروپشتم بزارکیرت کوسموبخوره نسرین که قنبل کرده بود سوراخای کوس وکونش خودنمایی میکردن معلوم بودازکونش زیاد کار کشیده چون سوراخش همه چیزو میگفت ولی کوسش قشنگتربودمنم با تنظیم کیرم باسوراخ کوسش هلش دادم رفت توش نسرین خیلی عشوه ای وشهوتی بود لباش گازمیگرفت وکونشوبازی میداد وقتی کیرمو میکشیدم بیرون انگار از گوشت داخل کوسش می خواست بیرون بریزه برش گردوندم لباسامونو ازتنمون درآوردیم نسرین به پشت خوابید منم روش کیرمو گذاشتم توکوسش تلمبه شروع شد باهرتلمبه ممه هاش می پریدن بالا من دستامو زیر سرش گذاشتم اونم دستاشو رو کمرم چند تا تلمبه زدم دیدم داره میاد کشیدم بیرون ریختم رو کوسش بلند شدم کاغذ دستمال آوردم خودمونو پاک کردیم گفت چطور بود گفتم عالی بود نسرین کوست بینظیره گفت کیرتوهم عالی بودزیرنافم حسش میکردم گفتم نوش جونت گفت نوش جون کیرت گفتم حالا پاشو خودمون روجمع وجورکنیم شاید الانا نازنین و مهسا بیان لباس پوشیدیم خودمون رومرتب کردیم خونه رو جمع کردیم آشغالا رو بردم گذاشتم تو سطل آشغال یه ربع بود نشسته بودیم که نازنین و مهسا اومدن.
دوستان عزیز به خاطر طولانی بودن داستان قسمت سومش رو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد درضمن یه عرض کوچک به اون دوستانی که نظر میدن برسونم هر سخنی که به ذهنتون میاد مینویسین بنویسین حرفی نیست چون شعور و فرهنگ قابل نمایشه
نوشته: آرش
27 views16:57
Aprire / Come
2023-06-09 19:57:46 ینمتون گفتم اختیاردارین حالاچیشده بعداین همه سال اومدین عروستون روببینین امیرکه میگفت خانواده هامون نمیان اصلا گفت آره راس میگفت ولی دلم برای آیداتنگ شده بود اومدم اونو ببینم فقط به نازنین هم اصلا کاری ندارم چون اون باعث شد امیر زندان بیوفته اون باعث شد پای ما رو از این خونه قطع کنه گفتم حالا بفرمایین هرچی میخاین میل کنین روبروی هم نشسته بودیم که گفت اگه اجازه بدی من لباساموعوض کنم گفتم بله خواهش میکنم راحت باشین ساکش بغلش بود زیپشو باز کرد یه سارافون برداشت رفت اتاق خوابمون عوضش کنه منم دوتا استکان ریختم میوه پوست کندم گذاشتم توبشقاب هلش دادم جایی که میخاد بیاد بشینه وقتی اومد هنگ کردم هرچیزی که توتنش بوددرش آورده بودفقط همون سارافون روپوشیده بودپاهای لختش باموهای زردش باصورت گردولبای قرمزش چقدرخوشگل شداین یه دفعه محوتماشاش بودم که باخنده گفت منونخوری باچشات آرش گفتم ببخشین آخه خیلی عوض شدین گفت خوب شدم یا بد گفتم عالی یا خدا وقتی نشست کیرم چه زود سیخ شدگفتم نسرین خانم شمامتاهلی ?گفت نه مطلقه ام گفتم چند سالته گفت 36 گفتم حدس زدم که اینجوری باشه گفت شما چند سالته گفتم 32 خودشم فهمید یه جوری نگاش میکنم گفت آرش شماهم راحت باش تا اونا بیان 4 ساعت وقت داریم که راحت بشینیم گفتم نه من راحتم استکان رو برداشت گفت به سلامتی رفت بالا گفتم نوش جونت یدونه میوه برداشت گذاشت دهنش جوری لباشو غنچه می کرد که نگو هنوز کلا 20 دقیقه نشده بود که برای اولین بار نسرین رومی دیدم با هم آشنا شده بودیم ولی انگار خیلی وقته همو میشناسیم چه زود خودمونی شدیم چه زود راحت شد پیشم همه این سوالارو تو ذهنم داشتم که گفت بریز دیگه آرش کجایی به خودم اومدم و گفتم چشم بفرمایین گفت راستی بهت تبریک میگم گفتم چی رو خندید و گفت زن گرفتنت رو دیگه گفتم آها ممنون خدا قسمت شما هم بکنه استکانش برداشت گفت خدا نکنه به سلامتی آرش جان رفت بالا بعدش میوه برداشت من همچنان محو تماشاش بودم گفت واقعا خوشگلم که اینجوری جلب توجه شدم?گفتم ببخشین اگه نگاهم اینجوری بهتون میوفته آخه خیلی زیبایی و خوشگلی گفت بیشتر کجام به چشم میاد گفتم هرجات که پیداس زیباس واقعا محکم خندید گفت خیلی چشم چرونی میکنیا باهم خندیدیم خلاصه ازهردری حرف زدیم یه ساعت شد دیدم واقعاهم من گرممه هم اینکه نسرین گرم شده گفت آرش جان خب پیرهنتودربیارخودتواذیت نکن منم درش آوردم نسرین پاشدرفت دسشویی منم چیزای اضافی رو با آشغالا جمعش کردم بردم آشپزخونه نسرین ازدسشویی اومد تو آشپزخونه دستاشو شست بعدش رفت نشست جاش منم دوباره میوه وآجیل باتخمه آوردم گذاشتم جلوش گفتم اگه گشنته یه چیزی درست کنم نسرین خانم گفت نه عزیزم بیابشین گشنم نیست اومدم نشستم اینبارکمی عقبترنشستم تکیه به دیواربودم که یه لحظه لای پاشودیدم اول فکرکردم درست ندیدم امابانگاهای یواشکی دیدم کوسش پیداس نگورفته دسشویی شرتشودرآورده یه لحظه دیدم اونم چشای منودنبال میکنه گفتم ببخشین اگه خواستین لباس زیرمهساتواتاق خواب هست اگه توساکتون ندارین گفت ای شیطون ببین کجاهاپیشرفت کردیا بازم هردوخندیدیم گفت نه دارم توساک ولی من ازگرماخوشم نمیادلای پام بایدهمیشه هوابخوره گفتم هرجورراحتی بزارهرچی دوس داره لای پاتون بخوره که باحرفم یه قهقهه بلندزدکه به حرفی که زدم خودم یادم اومدچی گفتم بهش که منم خندم گرفت لای پاشوهی بازوبسته میکردالکی ازهردری حرف میزدمنم فقط بله هاشومیرسوندم کیرمم بدجوری سیخ بودچندباری هم بادستم ازروشلوارم فرستادمش پایین ترکه اذیت نشم نسرین گفت اگه اذیت میشی شلوارتم دربیار بزاراونم هرچی
23 views16:57
Aprire / Come
2023-06-09 19:57:45 نگاه عجیب بهم کرد گفت اینطوری راحتی با اشاره به پایین بدنم گفتم ببخش فکر نمیکردم بیای گفتم حتما تو خونه خوابیدی یه نگاه سینه هاش کردم گفتم شماهم که راحتی خودش یه نگاه انداخت به سینه هاش چیزی نمونده بود بپرن بیرون با دستش جمع وجورش کرد گفت خوب توخواب بودم اومدن بیرون دیگه خندش گرفت و گفت حالا میخوای بری بخوابی یابااون وضعیت جلوم خودنمایی میکنی گفتم معذرت میخوام واقعا برم شلوارمو تنم کنم بیام با خنده گفت دیگه دیر شده آرش خان بیابشین اگه خوابت نمیادمن که خوابم نمیادگفتم نه منم خوابم نمیادنشست روزمین پاهاشم درازکرد گفت چراوایسادی بشین گفتم چشم بدون توجه بهش اومدم شلوارموپوشیدم اومدم پیشش خندیدوگفت قربون حیات برم نتونستی بشینی اونجوری گفتم نه بابازشته نازنین خانم گفت آرش آبجیموچکارش کردی گفتم بیهوشه گفت حتماآمپول بیهوشی زدی بهش. بهش خندیدم گفتم طفلی تاحالاآمپول اینجوری نخورده بودگفت اره بدبخت اول نوجونیش عروس شدبعدازچهارماه سیروس وامیرافتادن زندان حالا من چندباری رفتم ملاقات حضوری وتواتاق باامیربودم ولی مهسانرفت اصلادوروزه دیگه وقت ملاقاته بازم میرم پیشش گفتم امیروسیروس واقعاحیف شدن که جوونیشون توزندان سپری میشه نازنین گفت امیرهم بخاطرسیروس تومخمسه افتاده گفتم خب میدونم ایناروولی خوشحالم که هردوخواهربه اوناوفادارموندین وخیانت نکردین نازنین که چیزی نمونده بودبترکه گفت آرش دیگه یادم رفته اصلا هوس چیه ولی مهساروخودم خواستم طلاق بگیره خودم خواستم باتوباشه نمیتونستم ببینم خواهرم درعین جوونیش ازهمخوابی بامعشوقه درحسرت باشه بازم ممنون که هوای منوخواهرم وداری گفتم پاشو برو بخواب این حرفارونزن شماهاعزیزان منی الانم که کاربه اینجارسیده شدم دومادتون بیشترهواتونودارم نازنین خم شدازلپم بوس کردوگفت مرسی آرش شبت خوش منم شب بخیرگفتم رفتم خوابیدم چندماه ازصیغه منو مهسا گذشته بود و نازنین آیداهم برام شده بودن عزیز دوردونه تابستان 89 بودتوخونه مهسا تنها بودم باشرت نشسته بودم جلوم عرق وسیگارومیوه وتنقلات مشغول بودم که دیدم زنگ خونه به صدااومدپاشدم جواب دادم کیه پشت درصدای خانم همسایه بودک گفت بیزحمت دروبازکنین گفتم صبرکن چشم زودی اومدم شلوارموپوشیدم پیرهنموتنم کردم رفتم پشت دربازش کردم دیدم یه خانم 35_6ساله باچهره کمی آرایش شده باقدوقواره وهیکل خوب سلام دادگفتم بفرمایین گفت ازدوستان نازنین خانم هستم میخاستم ببینمشون ازراه دوری اومدم گفتم خونه نازنین اون یکیه درب بغلی رونشونش دادم بعدشم الان نیستن عصرمیان چکارداشتین حالا گفت باخودش کارداشتم گفتم خب نیستن الان عصرتشریف بیارین گفت نمیشه بیام خونتون منتظرش بمونم گفتم خونه خودته ولی اخه من تنهام توخونه کسی نیست که گفت شماکه هستین منم واسه خودم مردیم نگران نباش گفتم بفرمایین اومد داخل خونه وقتی دیدوسط پذیرایی چخبره گفت واسه خودتون خوب حال میکنیا گفتم ببخشین دیگه یهویی شده الان جمع میکنم گفت نه بابا بشین راحت باش من مزاحم شدم بی وقت اومدم ببخشین میخاستم جمع کنم گفت بزاربمونه منم بخورم گفتم مشروب?گفت اره دوس دارم بخورم رفتم سریخچال میوه وشربت وآبمیوه آوردم گذاشتم زمین گفتم بفرمایین گفت ناراحت نمیشین من راحت باشم گفتم نه باباشمامهمونی راحت باش گفت شما نیستم اسم من نسرین خواهرامیر در ضمن میدونستم خونه نازنین کدوم بود گفتم منم آرشم شوهرمهسا دستشودرازکردخوشبختم منم باهاش دست دادم خودم همچنین گفت میخای زنگ بزنم بگم زودبیان گفت نه خودم زدم گفتن ساعت 7یا8میان گفتم پس شماخواهرامیرهستین دیگه گفت بله آقاآرش ازشماهم زیادشنیدم دوس داشتم بب
16 views16:57
Aprire / Come
2023-06-09 19:57:45 تش باهاش بازی میکردلبموجداکردم ازلباش وگفتم میخوریش گفت چی رو گفتم اونیکه دستته گفت جوووون چرا نخورم عشقم میخورم برات آرشم رفت پایین اول بازبونش نوک کیرموبازی میداد کم کم بردش داخل دهنش بادهن خیسش یه ساکی میزد که نگو ازموهاش گرفتم که دم اسبی بسته بودانداختمش روتخت رفتم لای پاهاش به کوسش یه زبون زدم مثل ماربه خودش پیچید گفت آرش نخور زودباش بکنش عزیزم من طاقت ندارم عشقم کیرتومیخام اومدم بالا ممه هاشوزبون میکشیدم مهساخودش کیرموباکوسش تنظیم کردگفت عشقم فشاربده بره جووون کیرتوبخورم آرش منوبکن کوسموجربده لباشوچسبیدم ویه فشاردادم کل کیرم رفت داخلش ونفس مهساکم مونده بودبندبیادکمی کشیدم عقب تر دوباره فشاردادم که گفت وااای آرش جرخوردم بخدا گفتم خودت گفتی جرم بده بیا اینم کیرهمزمان بازم فشاردادم وصبرنکردم شروع به تلمبه زدن کردم زیرکیرم قربون صدقم میرفت حرفای سکسی میزدحشرمون خیلی بیشترشده بوددوتافشاردادم ازعمدکه دیدم مهسا لرزش کرد منو کشوند محکم تو بغلش یواش گفت نزن عشقم نزن همینجوری کیرم توکوسش نگه داشتم وقتی لرزشش تموم شدکشیدم بیرون مهسا پاهاشو زودباهم چفت کرد ملافه روکشیدرومون کمی حالش جااومدگفتم عزیزم حالت چطوره گفت عشق خیلی خوب بودخیلی وقت بودخوب ارضانشده بودم توچطور ارضاشدی گفتم کجا ارضاشدم عشقم هنوز کارداریم یه لبخندزدگفت جونمم بهت میدم عشقم گفتم فدات بشم مهساجون نمیخوام کون میخام که باهم خندیدیم بعدش پشت کردبهم کونشودادبالا باانگشتم کمی بازیش دادم همزمان هم لب میگرفتیم ازکوس خیسش تونستم کونشونرم کنم گفتم عشقم برگرد کونتو قنبل کن همین کاروکرد کیرمو با سوراخ کونش کمی بازی دادم آروم فشاردادم سرش که رفت داخل مهسایه نفس کشید وگفت واااای مردم آرش فشارندادم خیلی آروم ریز تلمبه میزدم وقتی دیدم کونش جابازکرده ودردمهساکمترشده تلمبه هاموبیشترکردم چندتازدم که مهسابازم لرزید ازکونش گرفتم نزاشتم بیوفته تامنم تموم کنم که توی کونش خالی کردم وهردومون درازکشیدیم گردنشوبوس میکردم بالاله گوشش بازی میکردم هردومون عرق کرده بودیم کیرم یواش یواش کوچک شد وازکونش دراومدبغلش کردم لباشوبوسیدم ازش تعریف وتمجیدوتشکرکردم اونم همینطور ملافه روکشیدم رومون خوابیدیم هنوزتوخواب وبیداری بودم به سرم زدبرم یه سیگاربکشم اومدم بیرون اتاق خواب سیگارموبرداشتم روشنش کردم همه جاخاموش بودمنم فقط شرت پام کرده بودم جلوی پنجره رفتم که دودسیگارازبغل پنچره هابره بیرون سیگارم تموم شدرفتم آشپزخونه چراغ هالوژنی روروشنش کردم که یذره روشنایی توخونه باشه ازیخچال یه لیوان آب خوردم وقتی خواستم ازآشپزخونه بیام بیرون دیدم ای دادوبیداد نازنین اومده روی مبل درازکشیده خوابیده یه لحظه جاخوردم فکرکردم بیداره آروم رفتم کنارش خم شدم به صورتش نگاه کردم دیدم خوابه خوابه خیالم راحت شدکه صدامون روحداقل شایدنشنیده اومدم ازاتاق خواب براش لحاف بردم همینکه خواستم روشوبکشم یه لحظه دیدم چشاشوبست فهمیدم بیداره ولی نمیخادچشاموبهم بیوفته دوربرشوکمی تمیزکردم بشقابا لیوانا آشغالا مونده بودوسط خونه بازم یه نگاه بهش که انداختم بازم چشاشوبست دیگه بی تفاوت بهش شدم وباشرت خودنمایی میکردم جلوش داشتم میرفتم طرف اتاق که نگو قندون جلوی پام بود متوجه نشدم پام خورد و صداش دراومدکه همون موقع نازنین پاشد و گفت چی شد آروم گفتم معذرت میخوام قندون بودن چیزی نیست بخواب بخواب عزیزم یه پوف بلند کشیدگفت دیگه خوابم پرید آرش خدابگم چیکارت نکنه ترسیدم گفتم زلزله اومد حتما گفتم نه زلزله نبود آرش بود که ازجاش پاش دستشو دردسمت کلیدبرق روزدچراغ روروشن کرد یه
16 views16:57
Aprire / Come
2023-06-09 19:57:44 تاموداشتم اینوراونورمیکردم که نازنین متوجه شداون پایین چخبره اومدنزدیک گفت بیخیال پسر برقص بزاراونم واسه خودش حال کنه برقص زودباش که چشاموبه چشای نازنین دوختم همون موقع یه چشمک شیطنتی زد که بعدش چرخیدخودشولوس میکردکه مطمئنم خودشوعمدازیادی قرداد کونشومالیدبه کیرم وفاصله گرفت واینکارش چندباری تکرارشدمن اومدم نشستم بغل مهساکه نازنین دست مهساروکشیدوسط که برقصه خودشم نشست نزدیک من مهساداشت میرقصیدمن فکرم درگیرشهوتی بودتوش بودونازنینی که نمیدونستم تاکی پیش مامیمونه چون من واقعا دلم سکس میخاست مهساکمی رقصیدخودشولوس میکردنازنین باهاش شوخی میکردومنم تظاهرمیکردم به حرفای اونامیخندم نمیدونم من چم شده بود اخه چراچشام همش روی رونای نازنین میرفت من چرااینقدربی جنبه شده بودم همینجوری توی خیالات خودم بودم که نازنین گفت آرش مشروب میخوری وقتی حرف مشروب روشنیدم گفتم مگه شماها مشروبم میخورین اصلا چجوری تهیه کردین ازکی خریدین که زدن به خنده ومهساگفت ترمزکن حالا بگیم دیگه گفتم بگو که نازنین گفت خیلی ساله توخونمون هست ولی فقط یبار خوردیم اونم هرکدوم یه استکان مزش خوشمون نیومدگذاشتیم همینجورمونده گفتم بیارببینم چی هست حالا نازنین پاشدکه بره بیاره پاشوزیادی بازکردازهم که منم اون موقع چشام رفت به پاهاش که شورتشودیدم ولی خیلی زودنگاموبرش گردوندم تانازنین رفت بیادمهسا اومددستشوگذاشت روکیرم گفت جووون کوسموباهاش میخارونم اوووف کوسم داره میسوزه آرش دلم کیرمیخاد گفتم هیس زشته صبرکن موقع خواب میکنمت عزیزم گفت حالا نمیشه اینجا بکنی اخه خیلی دلم میخادش ازصبح ازکوسم فقط آب میاد گفتم عه عزیزم صبرکن دیگه زشته که نازنین باخنده تودستش شیشه نیم روف روسی اومدگفت آبجی گلم صبرداشته باش دیگه بی جنبه باخنده البته منم پاشدم سه تااستکان آوردم ریختم گفتم بونکشین یسره برین بالا اول خودم خوردم بعدشم اوناخیلی سریع استکان روگذاشتن رولباشون ونازنین قورتش دادولی مهسانتونست قورت بده بلندشدرفت پای ظرفشویی ریخت بیرون منونازنین سه تاهم خوردیم کمی شوخی کردیم با همدیگه که مهسا انگشتامو تو دستش گرفته بود فشار میداد نازنین با لبخند بهم گفت آرش انگاراین آبجیم میخاره پاشین برین بخوابین ولی اگه دلت خواست بشینیم من هستم بیاحرف بزنیم هم اینکه ازاین مشروب بازم بخوریم خیلی بهم حال میده گفتم نازنین بزاربمونه فرداشب که مهسا گفت یعنی نمیای بخابیم گفتم خواب رونمیگم که مشروب رومیگم که زدیم به خنده نازنین همینجوری خندش زیادشده بودکه خودشونتونست نگه داره درازکشیدروزمین همینطوری میخندیدکه اون دامنش هم سرخوردشورتش نمایان شدمنم هرچی خواستم نگاهموبدزدم بهش نگاه نکنم نمیشدمهساهم اصلااعتراضی بهش نکردکه خودم دستشوگرفتم گفتم خودتوجمع وجورکن دختردوتااستکان زدی خوبه هااا ولی مطمئنن کاراش از عمدبود میخاست نشونم بده پاشدم اومدم ازروی اوپن یدونه سیگاربرداشتم روشنش کردم رفتم دم پنچره دیدم نم نم داره برف میادحال خوشی داشتم وجدانم راحت شده بودازبابت سیروس ولی یه مانع دیگه سرراه بود اونم امیرکه زنش هرلحظه داره جلوی چشام خودنمایی میکنه توهمین افکاربودم که نازنین گفت میره به آیدایه سربزنه بیادوقتی رفت مهسافرصت ندادنفس بکشم منوکشوندتواتاق خوابش وسریع لخت شدیم داشتیم همدیگرومیخوردیم کوس مهساکوچک بودخوشم میومد ممه هاش کمی بزرگتر کونش هم که طاقچه ای واقعابدن عالی داشت محوتماشای اندامش بودم به لباش هجوم بردم باولع میخوردیم لبای هموسرپابودیم دستموبردم روکوسش دیدم انگارلوله آب ترکیده چقدرخیس کرده این دخترازچشماش فقط شهوت میبارید کیرموگرفته بودتودس
16 views16:57
Aprire / Come
2023-06-09 19:57:44 اونوقت نمیگه آرش زنمو فریب داد نمیگه آرش مخ زنمو زد ازم طلاق بگیره تاخودش صاحب بشه مهسا گفت میخوای یه چیزی بگم تا باور کنی گفتم چی گفت اتفاقا پیشنهاد سیروس بود که صیغه تو بشم من دیگه کلا هنگ کرده بودم مهسا وقتی رفت بیرون از اتاق خواب تازه من داشتم به تمام مدتی که با اینا بودم فکر میکردم که کی چجوری کجا من اشتباه کردم خلاصه نازنین زنگ در روز دوم من تمام افکارم بهم ریخت گفتم حالا با این چجوری روبروبشم خجالت میکشیدم خلاصه صدای این دو خواهر با قهقهه خنده منو مشتاق کرد که خجالت رو بزارم کنار برم پیششون از اتاق خواب اومدم بیرون ووقتی سلام کردم به نازنین گفت به به آرش خان خسته نباشید صبحتون بخیر البته با خنده می گفت اینارو بعدشم گفت چطور بود آرش ?گفتم خونه راحتیه خوب خوابیدم مهسا و نازنین زدن زیرخنده نازنین گفت خونه رونمیگم که صاحب خونه رو میگم چطوربود سرموانداختم پایین گفتم شرمندم نازنین خانم جسارت زیادی کردم گفت ای بابا ول کن این حرفاروشرمندگیت بی مورده آرش زودباش صبحونه روبخوریم خیلی کارداریم گفتم چکاری؟ چی شده؟ بازم زدن زیرخنده گفت آرش کلا تعطیلی هاااا انگار بابا بریم محضر یه صیغه نامه بدیم بخونن منم فخرکنم که همچین فامیلی گیرم اومده گفتم اختیاردارین منکه همیشه درخدمتتون هستم گفت پس بیا صبحونه روبزنیم بریم خلاصه آماده شدیم رفتیم محضر یه صیغه نامه خوندن منو مهسا شدیم رسما زنو شوهر وقتی برگشتیم خونه نازنین تدارک یه جشن خودمونی چیده بودالبته غیرازخودمون دعوتی نداشتیم منومهسا نازنین وآیدا که تاعصرباهم رقصیدیم خوردیم شادی کردیم شام خوردیم که نازنین گفت درسته دیشب شب زفاف داشتین ولی رسما امشب اولین شب زفافتونه منم واقعیتیش باحرفای نازنین داشتم تحریک میشدم که دستم رفت روی رون مهسا که دیدم اونم مثل من حالش خرابه ولی حضورنازنین باعث شده بودکه خودمون روکنترل کنیم که نازنین زدسیم آخر وگفت عروس خانم دومادوببوس مهساهم باخنده اول لپمو بعدش لبمو بعدش نازنین گفت حالا نوبت دوماده که عروس روببوسه منم لبشوچسبیدم وقشنگ مکیدم لب پایینشو که دست مهسااومد گردنم ولب گرفتنمون کمی طولانی شد که نازنین گفت بابا منم آدمم هااا باخنده میگفت البته که ماهم باخنده جداشدیم وهرسه خندیدیم باهم که نازنین گفت خوبه حالا من اینجابودم وگرنه کاربه جای باریکی میکشیدهاااا که مهساگفت آبجی گلم ایشالاه امیرتوهم زودی آزادبشه خودم یه همچین جشنی برات بگیرم که جبران کنم گفتم یعنی چکارکنی مثلا گفت میرم شب پیششون تاصبح میمونم تانتونن کاری بکنن که برای این حرفش که تیکه بودواسه نازنین خندیدیم که نازنین گفت حالا که اینجورشد تاصبح اینجامیشینم هرکاری هم خواستین بکنین پیشتون هستم گفتم نازنین خانم پاشوبرقص حالا گفت بخاطردومادگلم چشم میرقصم نازنین یدونه تاپ ودامن کوتاه تنش کرده بودکه واقعا جذاب شده بودیه آرایش ملایم هم داشت باموهای سیاه درازش چهرشوقشنگ کرده بودخب 32سالش بوداونم از25سالگیش بیوه شوهرداربوده اونم اندازه مهسادلش شوهرمیخاست ولی امشب که اینجوردلبری میکنه بااون لباساش آرایشش فقط بخاطرخوشحالیه مهسابود یدونه دخترنازهم که داشت آیدا حرف گوش کن شام روکه خوردرفت خوابیدحالا این وسط یه چیزی بوداونم حضورمن بین این دوتا بالاخره آدمیم دل داریم هوس داریم شهوت داریم منومهساکه منتظریه جرقه بودیم چون کیرمن سیخ بود کوس مهسا آبدار وقتی نازنین بلندشدبرقصه گفت آرش پاشوباهم برقصیم که مهساهم گفت اره پاشو برقص شاه دومادکه هرچیاشاره دادم به مهسا که کیرم سیخه بدمیشه انگاراصلا متوجه نمیشدکه نازنین اومددستموگرفت کشوندوسط که دس
17 views16:57
Aprire / Come
2023-06-09 19:57:44 سرنوشت آرش (۲)
قسمت قبل
1402/03/19
#زن_شوهردار #خیانت

سلام
دوستان خواننده.من نیومدم اینجا داستان بگم که لایک یا دیس لایک ببینم اون عده از دوستان هم که فحش میدن راحت باشن چون به کیرمم حساب نمیکنم فقط یه مورد رو همیشه در نظر داشته باشین و زود قضاوت نکنین هیچ وقت صبح که ازخواب بیدارشدم هنوز تو فکر بودم چهره سیروس میومد جلوی چشمام نمیدونستم دل نگرانیم از چی بود ولی هرچی بود ناراحتیم خیلی بیشتر بود یه نگاه انداختم به صورت قشنگ مهسا دیدم انگار با لبخند خوابیده بنظرم خوشحال میومد به بدنش نگاه کردم دیدم پشتش کمی قرمزهست ولی نه اونجورکه زیاد بسوزه کمی منگ بودم ازخودم بدم اومد کاش سکس نمیکردم کاش فریب مهسارونمیخوردم ولی قبل ازمهساخودم مقصرم که نتونستم خودموکنترل کنم ازتخت اومدم پایین لباساموداشتم تنم میکردم مهسا بیدارشد یه نگاه به همدیگه انداختیم اونم دید ناراحتم گفت آرش کجا میری گفتم میرم چند تا کارمهم دارم اوناروانجام بدم بعدشم برم خونه خودم به گندی که زدم فکرکنم گفت پس قبل رفتن یه دقیقه بشین تو پذیرایی بیام باهات کاردارم به نازنین هم زنگ بزن بیاد گفتم نکنه میخای به نازنین بگی که ماشب روچکارکردیم گفت اره میخام همه چیزرو بگم وتوهم بدونی تا خودتو زیاد ناراحت نکنی گفتم مهسا من گیج یودم توهم گیجم نکن اگه چیزی هست من بدونم الان بگوچون به خدادارم سکته میزنم ضربان قلبم بیشترمیزنه مهساچون دیدمن واقعاخیلی ناراحتم گفت پس بشین اینجاپیشم یه خبرمهم بهت بگم ایستاده داشته نگاش میکردم گفت بشین دیگه گفتم جون آرش اگه چیزی هست بگومیشنوم همینجوری که کاملا لخت بودپاشدازکمدش یه پرونده آورد گفت اینوببین کمی راحت میشی حتما پوشه روازدستش گرفتم وقتی بازش کردم دیدم شکایت نامه دادگاه وجلدازدواج موقت ودائمی وچندبرگ دیگه وقتی یکی یکی کاغذهاروخوندم به صورت مهسانگاه کردم همینجوری چندلحظه بهش زل زده بودم که گفت خیالت راحت شد من دوروزه ازسیروس طلاق گرفتم گفتم یعنی چی طلاق گرفتی کی گرفتی تواصلاکی به دادگاه رفتی پس چرابه من چیزی نگفتی مهساگفت یکماهه بانازنین میریم میایم درخواست طلاق دادم ولی قبلش باسیروس حرف زدم توافق کردیم تاوقتی اززندان بیرون بیادصیغه ینفربشم وقتی سیروس آزادشددوباره زنش بشم هردومون قبول کردیم بالاخره پریروزجواب دادگاه اومد.وقتی ایناروشنیدم ودلایلش رودیدم هم خوشحال بودم هم ناراحت گفتم پس نازنین دیشب یه چیزی میدونست که آیداروبهونه کردرفت مهساخندیدگفت اره دیروزکه باهم رفتیم خریدبعدشم رفتیم خونتون وپدرت روبردی دکترمنونازنین باهم چت میکردیم توی چت بهش گفتم امشب آرش رودومادمیکنم بعدشم که اومدیم خونه ووقتی تورفتی دوش بگیری منونازنین لباسامونوعوض کردیم که عکس العملت روببینیم بعدشم که من رفتم دوش بگیرم نازنین گفت امشب خوردنی تویی اینا رو یادته گفتم اره مهسا یادمه ولی کاش قبلا بهم میگفتی که حداقل شب را راحت میخوابیدم همین موقع بود که تلفن مهسا زنگ خورد برداشت با خنده جواب میداد نمیدونم اون طرف کی بود چی میگفت ولی مهسا با خنده میگفت اره,خیلی,بله,خدا نکشتت,همش خنده بود بعدشم گفت اره بیداریم قطع کرد پرسیدم کی بود که اینجوری میخندیدی گفت نازنین بودمیگفت کوس وکونتو بالاخره به باددادی مهساخانم منم به حرفاش خندم گرفته بود گفتم یا خدا پس حتما الان میاد اینجا چون گفتی آره بیداریم گفت آره نازنین داره برامون صبحانه میاره باخنده مهسا داشت لباساشو تنش میکرد یاد اون حرف صیغه افتادم بهش گفتم حالا واقعا میخوای صیغه پیدا کنی یه چپی بهم نگاه کردوگفت واقعا که یعنی نمیدونی پیدا کردم یه مکثی کردم گفتم من?گفت دوس نداری زنت بشم گفتم آخه سیروس چی فکر میکنه
22 views16:57
Aprire / Come
2023-06-08 20:20:52 یشتر احساسیم میکرد و کلی قربون صدقش رفتم خلاصه لباس پوشیدیم رسوندمش خونشون و از پیشونیش بوس کردم گفتم فردا قبل رفتن میام ببینمت اگ خوشتون اومد ادامه داستان می نویسم باز
نوشته: فرهاد
79 views17:20
Aprire / Come
2023-06-08 20:20:45 تش دوستام نمیدونستن به پسر هم حس دارم و نمی خواستم بدونن سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت هتل بعد ۲۵ دقه رسیدیم رفتیم داخل اتاق کفشم در آوردم یهو دیدم امید سرش چسبوند به سینم منم سرشو ناز میکردم و قربون صدقش میرفتم گاهی اوقات هم دستاش میگرفتم میبوسیدم دو سه دقه گذشت دیدم امید چشماش بست و لباش آورد جلو متوجه شدم روش نمیشه و خودم لباش میک زدم ولی این بار اونم همراهی میکرد خلاصه چند دقیقه سرپا لب بازی کردیم ک پیرهنم در آوردم گفتم بریم رو تخت دراز بکشیم امید حسابی حشری شده بود موهای سینم ک لابه لاش سفید شده بود امید رو حشری میکرد همش دست می‌کشید روشون و میگفت بابای من کیه منم می‌گفتم منم قربون پسر خوشگلم بشم امید دستش برد سمت کیرم و میمالید یه دقه گذشت کیرم مثل سنگ شده بود امید بهش دست زد گفت چقدر کلفته گفتم مگه مال کسیو دیدی ک میگی این کلفته گفت آره یه بار یه سمسار کیرش رو نشون این داده و می خواست باهاش سکس کنه که این زود اومده بیرون از مغازش منم خیلی تحریک شده بودم تیشرت امید در آوردم گفتم میخوام همه جاتو بخورم اونم کاملا شل شده بود گفت هر کاری دلت میخواد باهام بکن منم با شنیدن حرفش خیلی حشری شدم سینه هاشو میخوردم زبون میزدم خیلی حشری شده بود رفتم سمت شلوارش و درش آوردم هیچ مقاومتی نکرد و کاملا خودش در اختیارم گذاشته بود داشتم با کیرش از رو شورت بازی می‌کردم گفت آقا فرهاد شما هم شلوارت در بیار گفتم بهم بگو بابایی من باباتم نه آقا فرهاد خیلی حشری بودم اونم با خجالت گفت بابایی در بیار دلم چیز میخواد دیونه تر شده بودم شلوارم در آوردم گفتم پسر خوشگلم کیر میخواد اونم سرش رو سینم بود می‌گفت آره هی تکرار میکردم دیگ ازم خجالت نکشی کیر بابایی مال توئه
دوباره لبای همدیگرو خوردیم و با کیر هم بازی میکردیم شورتش در آوردم دیدم ی کیر ۱۲ سانتی کوچولو و تقریبا نازک لاپاشه کیرش مثل سنگ شده بود رفتم سمت کیرش و کردمش تو دهنم اولش گفت نه آقا فرهاد گفتم تو کاریت نباشه میخوام کیر پسرمو بخورم
ناگفته نماند ۳.۴ باری برا ترنسها ساک زده بودم ولی در حد ۳۰ ثانیه دو سه دقیقه کیرش ساک زدم داشت دیوونه میشد گفت بسه بابایی آبم میادا منم گفتم چشم و اومدم دوباره از هم لب گرفتیم یهو سر امید رفت پایین و کیر کلفتم کرد دهنش بدون اغراق تو دهنش به زور جا می‌شد و امید ناشیانه کیرم تو دهنش میکرد و دندون میزد گفتم عزیزم سرشو میک بزنی کافیه اونم فهمید دندون میزنه گفت باشه دو سه دقیقه سرش کرد دهنش میک میزد و با کیرش برا خودش جق میزد بهش گفتم زانو بزن وایسم برام بخور اونم گفت چشم
زانو زد و سر کیرم میکردم دهنش و گاه گاهی تا نصفه میکردم دهنش ولی دندون میزد بعد به کیرم تف انداختم و جق زدم اونم زانو زده بود و با کیرش ور میرفت گفتم میخوای ساک بزنی آبم نزدیکه گفت چشم چند تا دستمال کاغذی آوردم که آبم خواست بیاد بریزم تو دستمال دو سه دقیقه ساک زد و یکم دندون زدناش کمتر شده بود بهش گفتم داره آبم میاد و توجهی نکرد و ساک زدن رو ادامه داد یهو دیدم آبم با فشار ریخت دهنش آبم خیلی بود ۱۵ روزی میشد خالی نشده بودم آبم کامل ریختم دهنش و دیدم همشو قورت داد و دستش زیر کیر و آبش اومده دستمال بهش دادم دستاش رو تمیز کنه آبش زیاد نبود ولی چند قطره ریخته بود کف اتاق با دستمال تمیز کردم و اون رفت خودشو تو حموم بشوره وقتی اومد بهش ی آبمیوه هلو دادم خورد تا مزه دهنش عوض بشه دیدم خیلی خجالت زده شده انگار حس میکرد کار اشتباهی کرده یکم نشستم کنارش بغلش کردم و بوسش کردم اونم بغلم کرد گفت لطفا فردا رفتی منو فراموش نکنی این حرفاش ب
78 views17:20
Aprire / Come
2023-06-08 20:20:45 سکس با پسرم امید (۲)
قسمت قبل
1402/03/17
#مرد_میانسال #نوجوان #گی

تو قسمت قبلی گفتم ک چجوری با امید آشنا شدم اینم بگم امید کم سن ترین کسی بود که بهش حس داشتم معمولا شریک های جنسیم حداقل ۱۹.۲۰ سالشون هست چه دختر چه پسر خلاصه اون شب رفتم هتل تموم شب به امید فکر میکردم هیچوقت تو زندگیم همچین حس وابستگی به کسی رو نداشتم نزدیکای ۲ شب بود دیدم ی اس اومد سلام آقا فرهاد لطفا اون اتفاقی که بینمون افتاد رو فراموش کنید من میخوام فقط دوست هم باشیم
منم جواب دادم سلام امید جان اتفاقی بین ما نیفتاد ولی چشم هر جور که شما بخوای همون جوری پیش میره چند دقیقه چت کردیم و خوابیدیم فرداش یکم با دوستام رفتم بیرون و چرخ زدن الکی دوستام هم متوجه تغییر رفتارم شده بدون هی میگفتن فرهاد تو که همیشه پر انرژی بودی چی شده تو فکری همش منم بهانه های الکی میاوردم اونا هم گفتن شب سانس دارن ۱۰ تا ۱۱ و نیم میرن استخر ولی من گفتم یه قراری دارم و نمیتونم بیام خلاصه یکم شک کرده بودن بهم ولی خب زیاد اصرار نکردن دم ظهر بود به امید پیام دادم سلام خوبی میتونم امروز ببینمت چون فردا برمیگردم تهران . امید: سلام آقا فرهاد نه راستش نمی‌خوام وابستگی بین ما ایجاد بشه و اگه باهم دوست نباشیم بهتره
اینو ک گفت حالم خیلی بد شد تپش قلب گرفته بودم انگار نمیتونستم بدون اون زندگی رو تصور کنم پیام دادم لطفا بیا ببینمت چن بار اصرار کردم گفت بخدا آقا فرهاد نمیشه، شما فردا میری تهران بعدش من میمونم و وابستگی این پیامش منو امیدوار کرد چون حس کردم اونم بهم علاقه داره گفتم امید بخدا اگ تو بخوای میام همینجا زندگی میکنم لطفا بزار ببینمت خیلی دلتنگتم از دیشب تو فکر تو بودم تا ظهر بشه ببینمت خلاصه با این حرفام اونم شل شد گفت باشه ولی کارای دیشب رو نکنیم، منم گفتم مگه دیشب اذیتت کردم جایی هم که گفتی بسه گفتم چشم خلاصه تو چت یه جورایی فهموند ک بهم خیلی حس داره ولی می‌ترسه باهام رابطه داشته باشه و من بعد رابطه ولش کنم غروب شد رفتم دنبالش دیدم این سری شلوار آبی کمرنگ با تیشرت و کتونی سفید پوشیده منم پیراهن سفید با شلوار پارچه ای مشکی و کفش کالج پوشیده بودم ، تو ماشین نشست حرکت کردیم بهش گفتم امشب شام با من میخوری ها گفت باشه اقا فرهاد رفتیم داخل رستوران سنتی دیزی سفارش دادیم و مشغول حرف زدن بودیم ک همش زیر چشمی نگاهم میکرد و لبخند میزد بهش گفتم امید جان این همه خوشگلی رو چجوری با خودت جا به جا میکنی ک خندید و گفت والا شما خیلی خوشگلی با این تیپ مردونه رسمی آدم دلش میخواد زنت باشه و یه خنده کوچیک زد سرش از خجالت انداخت پایین منم دیگ پرو شدم گفتم خب زنم بودی هم میگفتی دوست هم باشیم و خندیدم ولی خب اگه زنم بودی شب سرتو میزاشتم رو سینم تا صبح بخوابی اینو ک شنید گفت آره دوست داشتم تا صبح با موهای سینت بازی کنم، حس کردم با حرفام تحریک شده و دلش میخواد باهام رابطه داشته باشه دیگ غذامون داشت تموم میشد گفتم قلیون بگم بیارن گفت نه دلم قلیون نمی خواد گفتم چی میخواد پس یکم مکث کرد و آروم گفت بغل تو رو میخوام من که هیجان زده بودم گفتم بغل من ک مال توئه هر وقت بخوای گفت نه آخه تو ماشین نه دلم میخواد بدون استرس بغلت کنم ،گفتم خب عزیزم من دوستام ۱۰تا ۱۱ و نیم نیستن الانم ساعت ۱۰ هستن تا بریم خونه ی ساعت وقت داریم پیش هم باشیم گفت باشه ولی قول بده فقط بغل باشه گفتم چشم عزیزم هر چی شما دستور بدی زنگ زدم به دوستم گفتم کی میرید خونه من قرار با یه دختره برم هتل حدود چهل دقیقه تا یک ساعت کار دارم دوستم هم گفت ای کلک پس بگو سر چی نیومدی کصلیس بدبخت و خندید گفت ما ۱۲ زودتر نمیایم برو کصتو بکن و قطع کردیم واقعی
47 views17:20
Aprire / Come