Get Mystery Box with random crypto!

سرنوشت آرش (۲) قسمت قبل 1402/03/19 #زن_شوهردار #خیانت سلام دو | کانال داستان

سرنوشت آرش (۲)
قسمت قبل
1402/03/19
#زن_شوهردار #خیانت

سلام
دوستان خواننده.من نیومدم اینجا داستان بگم که لایک یا دیس لایک ببینم اون عده از دوستان هم که فحش میدن راحت باشن چون به کیرمم حساب نمیکنم فقط یه مورد رو همیشه در نظر داشته باشین و زود قضاوت نکنین هیچ وقت صبح که ازخواب بیدارشدم هنوز تو فکر بودم چهره سیروس میومد جلوی چشمام نمیدونستم دل نگرانیم از چی بود ولی هرچی بود ناراحتیم خیلی بیشتر بود یه نگاه انداختم به صورت قشنگ مهسا دیدم انگار با لبخند خوابیده بنظرم خوشحال میومد به بدنش نگاه کردم دیدم پشتش کمی قرمزهست ولی نه اونجورکه زیاد بسوزه کمی منگ بودم ازخودم بدم اومد کاش سکس نمیکردم کاش فریب مهسارونمیخوردم ولی قبل ازمهساخودم مقصرم که نتونستم خودموکنترل کنم ازتخت اومدم پایین لباساموداشتم تنم میکردم مهسا بیدارشد یه نگاه به همدیگه انداختیم اونم دید ناراحتم گفت آرش کجا میری گفتم میرم چند تا کارمهم دارم اوناروانجام بدم بعدشم برم خونه خودم به گندی که زدم فکرکنم گفت پس قبل رفتن یه دقیقه بشین تو پذیرایی بیام باهات کاردارم به نازنین هم زنگ بزن بیاد گفتم نکنه میخای به نازنین بگی که ماشب روچکارکردیم گفت اره میخام همه چیزرو بگم وتوهم بدونی تا خودتو زیاد ناراحت نکنی گفتم مهسا من گیج یودم توهم گیجم نکن اگه چیزی هست من بدونم الان بگوچون به خدادارم سکته میزنم ضربان قلبم بیشترمیزنه مهساچون دیدمن واقعاخیلی ناراحتم گفت پس بشین اینجاپیشم یه خبرمهم بهت بگم ایستاده داشته نگاش میکردم گفت بشین دیگه گفتم جون آرش اگه چیزی هست بگومیشنوم همینجوری که کاملا لخت بودپاشدازکمدش یه پرونده آورد گفت اینوببین کمی راحت میشی حتما پوشه روازدستش گرفتم وقتی بازش کردم دیدم شکایت نامه دادگاه وجلدازدواج موقت ودائمی وچندبرگ دیگه وقتی یکی یکی کاغذهاروخوندم به صورت مهسانگاه کردم همینجوری چندلحظه بهش زل زده بودم که گفت خیالت راحت شد من دوروزه ازسیروس طلاق گرفتم گفتم یعنی چی طلاق گرفتی کی گرفتی تواصلاکی به دادگاه رفتی پس چرابه من چیزی نگفتی مهساگفت یکماهه بانازنین میریم میایم درخواست طلاق دادم ولی قبلش باسیروس حرف زدم توافق کردیم تاوقتی اززندان بیرون بیادصیغه ینفربشم وقتی سیروس آزادشددوباره زنش بشم هردومون قبول کردیم بالاخره پریروزجواب دادگاه اومد.وقتی ایناروشنیدم ودلایلش رودیدم هم خوشحال بودم هم ناراحت گفتم پس نازنین دیشب یه چیزی میدونست که آیداروبهونه کردرفت مهساخندیدگفت اره دیروزکه باهم رفتیم خریدبعدشم رفتیم خونتون وپدرت روبردی دکترمنونازنین باهم چت میکردیم توی چت بهش گفتم امشب آرش رودومادمیکنم بعدشم که اومدیم خونه ووقتی تورفتی دوش بگیری منونازنین لباسامونوعوض کردیم که عکس العملت روببینیم بعدشم که من رفتم دوش بگیرم نازنین گفت امشب خوردنی تویی اینا رو یادته گفتم اره مهسا یادمه ولی کاش قبلا بهم میگفتی که حداقل شب را راحت میخوابیدم همین موقع بود که تلفن مهسا زنگ خورد برداشت با خنده جواب میداد نمیدونم اون طرف کی بود چی میگفت ولی مهسا با خنده میگفت اره,خیلی,بله,خدا نکشتت,همش خنده بود بعدشم گفت اره بیداریم قطع کرد پرسیدم کی بود که اینجوری میخندیدی گفت نازنین بودمیگفت کوس وکونتو بالاخره به باددادی مهساخانم منم به حرفاش خندم گرفته بود گفتم یا خدا پس حتما الان میاد اینجا چون گفتی آره بیداریم گفت آره نازنین داره برامون صبحانه میاره باخنده مهسا داشت لباساشو تنش میکرد یاد اون حرف صیغه افتادم بهش گفتم حالا واقعا میخوای صیغه پیدا کنی یه چپی بهم نگاه کردوگفت واقعا که یعنی نمیدونی پیدا کردم یه مکثی کردم گفتم من?گفت دوس نداری زنت بشم گفتم آخه سیروس چی فکر میکنه