#part1435 _ من درد دارم ... نمیتونم نگهش دارم ارسلان سری به تاسف تکان داد و همراه هاوژین از اتاق بیرون زد ساینا عینک مشکی رنگ شیکی به چشم داشت و روی یکی از صندلی های سالن نشسته بود نگاه متفکرش به صفحهی لپتاپ جلوی رویش بود و چندین صفحه نقشه ساختمان اطرافش به چشم میخورد جمیله و دو نفر از دخترها کنارشان ایستاده و بادیگاردها با تعجب نگاهشان میکردند از آسانسور خارج شد و هاوژین را روی دستانش جابه جا کرد نگاه خیره ی بادیگارد و دخترهارا روی هاوژین حس میکرد _ هنوزم داریش! اشاره اش به عینکِ قدیمی اش بود که زمان مطالعه استفادا میکرد ساینا از جا پرید و با دیدن ارسلان خندید _ دیر کردی! دیگه داشت بهم برمیخورد نگاهش روی هاوژین چرخید و ابرو بالا انداخت ارسلان صدایش را بالا برد _ برید سرکارتون ، جمع نشید اینجا جمیله و دخترها متفرق شدند و بادیگارد ها سمت در اصلی رفتند ساینا ادامه داد _ پرستار بچه های خدمتکار شدی؟! ورود به vip اصلی https://t.me/soklat/7597 66.0K viewsedited 08:10