#part1434 _ چسبیده به تو _ کار درستی کرده! _ خوبه! پس با خودت ببرش آلپارسلان کلافه پوف کشید _ من پایین هزارتا کار دارم دلی _ نمیبینی نمیاد بغلم؟ قهر کرده بیشعوریش به باباش رفته هاوژین دستش را تا مچ در دهانش فرو برد و خیره به اخم های درهم ارسلان نگاه کرد _ نمیتونم ببرمش پایین دلارای بی حال زمزمه کرد _ چرا؟ _ چون کارگر جماعت بچه بغلم ببینه دیگه حساب نمیبره! _ منظورت دخترای کلابه دیگه! _ فرقی نمیکنه ، دخترپسر نداره دارن واسم کار میکنن دلارای چشمانش را بست چه خوب که ارسلان امد و نذاشت به کارهای دیگر برسد درد کمر و شکمش همینجوری هم طاقت فرسا بود 83.4K views08:10