#part1432 دلارای ابروی راستش را بالا انداخت و از خیر بغل کردن دخترک گذشت در آغوش پدرش جا خوش کرده بود _ به راضی شدن و نشدن من فکر نکن پسرحاجی ، من اسیر این چیزا نیستم! همینکه تو بعد از یه سال آروم شدی کافیه گوش های ارسلان از شدت حرص سرخ شده بود دلارای لبخند زد _ عصبی نشو ، ایراد نداره بالاخره قرار نیست همه تو نقطه اوج بمونن به هاوژین اشاره زد _ دیگه پدر یک بچه ای! کسی ازت انتظار نداره مثل جوونیات باشی _ دلارای! _ نگران نباش ، فعلا زنتم محرم اسرار! کسی نمیفهمه تو چجوری... جمله اش را نتوانست ادامه دهد ارسلان با خشم جلو کشیدش و لب هایش را به دندان گرفت آنقدر محکم که دخترک بلافاصله عقب هلش داد _ آخ ... با دندون میبوسی پسرحاجی؟ ورود به vip اصلی https://t.me/soklat/7576 63.6K viewsedited 10:44