2024-05-19 13:09:00
#part1440
_ آشنا میشی
ساینا موهای بلندش را پشت گوشش زد و آه کشید
_ باعث افتخاره آلپارسلان!
_ رواعصابش نرو
_ باور کنم دوستش داری؟!
_ رو اعصابش بری میره رو اعصاب من!
منم کم طاقت ... یهو دیدی زدم زیر این پروژه و طراح عوض کردم
ساینا با پوزخند نگاهش کرد
نگاهش پر از تاسف بود
ارسلان اما تهدیدهایش را از سر گرفت
_ شعبه جدید قراره اینجارو بذاره جیب چپش!
پر سرصدا میشه ... میدونم دوست داری همچین پروژه هایی تو کارنامهات داشته باشی
هاوژین کلافه صدایش را بالا برد و چشمانش را مالید
_ ماما...
ارسلان سمت آسانسور رفت و چشمکی به ساینا زد
_ مشغول شو ، بهت سر میزنم رفیق قدیمی
ساینا خسته آه کشید
امروزش با دیدن بچهی آلپارسلان خراب شده بود اما نباید میگذاشت کسی خبردار شود
از خودش حرصی و ناامید بود بخاطر واکنشش به دختربچه
باید گذشته را رها میکرد اما...
15.1K views10:09