2023-04-26 21:48:21
زمستان داغ ما (۱)
1402/02/06
#اروتیک #تابو #مامان
ی عصر پاییزی بود، من مامانم و بابا تو خونه بودیم، حوصله مامانم سر رفته بود بابام گفت پاشید تا بریم بیرون …
لباسامون عوض کردیم و زدیم بیرون، کلی جا گشتیم و خرت پرت خریدیم تو ی فروشگاه من یکم چیپس پفک و کیک که یکیش کاکائویی بود خریدم
نزدیک ماشین که شدیم مامان زودتر نشست من و بابا هم وسیله هارو چیدیم، تا رفتم تو ماشین دیدم مامان داره کیک کاکائوییه رو میخوره!
من: نههه اون مـال من بووووود!
مینا: خب یکی دیگه باز کن
من: همین یکی رو برداشتم :/
در حالی که دوتاشون نگاهم میکردن و میخندیدن بابا گفت بزرگ شو نرخر
دیگه هیچی نگفتم ولی مامان کیکو گرفت سمتم و گفت خب بیا بگیر کیکتو
دستمو بردم جلو کیکو از دستش گرفتم و گاز زدم
انتظار نداشت بگیرم گفت بیشعـور گاز زده بودم!
در حالی که میجویدم گفتم اشکال نداره
مامان به بابا نگاه کرد و گفت چه آبرو ریزه این پسـرت!
بابا: دهن زده منم بود گاز میزدی؟
سوال سختی بود ولی ابروهامو دادم بالا و گفتم نه
دوباره ترکیده بودن از خنده، کلی صحبت کردیم و خندیدیم تا یجا بابا پیاده شد رفت تو فروشگاه، ی چیز واسه خونه باید میخریدم یادمون رفته بود، مامان بهم گفت دیگه جلو بابات دهن خورده منو نخور
من: چرا؟
مینا: زشته
داشت آدامس میجوید گفتم آدامستم میگیرم میخورما
مینا: اینکه دهنمه؟
من: آره
مینا: بشین تا بهت بدم
گوشیش از کیفش دراورد تا خواست نگاه کنه از دستش کشیدم رفتم عقب تکیه دادم
مینا: چیکار میکنی بده ببینم
من: اول آدامست
خندید و گفت بمونه دستت
تقریبا ریده بودم با نقشم، لحظه آخری که خواستم گوشیش پس بدم زنگ خورد! بابا بود احتمالا میخواست از مامان سوال بپرسه
مامان میگفت بده من میگفتم اول آدامستو بده، هر چی اصرار میکردم قبول نمیکرد یهو تماس رد کردم
برگ بارش ریخت عصبانی گفت خدا لعنتت کنه انگشتش برد تو دهنش آدامس دراورد گرفت سمتم و گفت بیا
صورتمو بردم جلو گفتم بذار دهنم
یعنی ی طوری دستشو هول داد که تو لوزالمعدهم حسش کردم، به هر حال موفق شدم آدامسش بگیرم و گوشیش دادم
گذشت تا ی روز که بعدظهر یکشنبه بود، بارون میبارید هوا هم بدجور سرد شده بود، دانشگاه بودم آخرای تایم کلاس هندسه بود که گوشیم زنگ خورد پاشدم گفتم استاد دیگه این درسا بسه و زودتر از همه رفتم بیرون …
مامانم زنگ زده بود، خودم بهش زنگ زدم گفت نزدیک دانشگاهتونم هوا هم که خرابه اگه کلاست زود تموم میشه بیام دنبالت، منم گفتم آره تمومه بیا
لحظه ای که از در ورودی رد شدم و مامان از تو ماشین دست تکون و منم واسش دست تکون دادم اتفاقی یکی از همکلاسی هام اونجا بود و دید
با لبخند فامیلیمو صدا زد و گفت دوست دخترت اومده دنبالت
برگشتم نگاهش کردم
من: چی؟! نه مامانمه! :)
زیاد مکالممون طولانی نشد بخاطر سردی هوا سریع رفتم تو ماشین، بعد از سلام احوالپرسی مامان پرسید این دختره کی بود چی میگفت؟
من: همکلاسیمه میگفت دوست دخترت اومده دنبالت
مامان با لبخند گفت تو چی گفتی؟
من: گفتم آره اومده منو ببره خونشون
مینا: دیوونه، چرا دروغ میگی
من: چه دروغی یعنی الان منو نمیبری خونتون؟!
مینا: نه منظورم اون قسمت دوست دختر بودنه
خندیدیم و راه افتادیم، هنوز خیلی جلو نرفته بودیم که مامان گفت اصلا به من میخوره دوست دختر همسال تو باشم؟
نگاهش کردم و گفتم این دیگه چه سوالی بود! بعدم آفتاب گیر سمت خودشو کشیدم پایین که خودشو تو آینه ببینه و گفتم نمیخوره؟!
مینا: بیشعوره لووس
در حالی که ریز ریز میخندید دستش گذاشت رو رون پام و تکون داد و گفت چقدر خوبه که دارمت منبع انرژی مامان
من: قاعدتا نباید برعکس میبود؟
مینا: چی؟
من: اصولا آقایون دستشون می
175 views18:48