Get Mystery Box with random crypto!

از هیئت که خارج شدیم، یکی از پشت صدامون زد. نزدیک‌تر شد. مردی | 💚منتظران ظهور💚

از هیئت که خارج شدیم، یکی از پشت صدامون زد. نزدیک‌تر شد. مردی با قد میانه، حدودا چهل‌ساله با لباس مشکی. با فارسی‌ای که معلوم بود تازه یادگرفته پرسید «اسم این حاج‌آقا که الان خوندن، چی بود؟ کانال هم داره؟» گفتم «آقای میرزامحمدی، آره داره»
گوشیش رو داد تا کانال حاج‌آقا رو براش بیارم.همین فتح بابی شد برای دوستی‌مون؛ که از مصلی تا حرم باهم همراه بشیم. از شیعیان کشمیر بود. از بچگی با انقلاب‌اسلامی آشنا بود. مدیر یک روزنامه معروف هندی و از مسئولین دستگاه‌آموزشی هند بوده. تا تونسته اونجا برای ترویج اسلام و انقلاب کار کرده. دیده نه اینجوری فایده نداره. اینجوری نمیشه کار اساسی کرد. زن و بچه و شغل و منصب رو ول‌کرده و تنها پاشده اومده ایران؛ که آب رو از سرچشمه بنوشه! گفتم خب حالا این‌همه راه کوبیدی اومدی. اینجا چی‌کار میکنی؟ گفت سیزده‌ تا از کتب شهیدمطهری رو به زبان اردو ترجمه کردم و فرستادم تو هند و پاکستان. هرکی خونده متحیر شده از عظمت اسلام و انقلاب‌اسلامی. گفت فوق‌لیسانس ادبیات اردو دارم و با فصاحت و بلاغت تمام، صبح تا شب مقالات علمی به زبان‌ اردو مینو‌یسم و تو سایت‌ها و نشریات منتشر میکنم و هر روز فوج‌فوج آدم‌های جدید با اسلام آشنا میشن. رتبه برتر پژوهشگرهای خارجی رو آوردم و مسئولین ایران گفتن که بهت خونه میدیم؛ دست زن و بچه‌ت هم از هند بگیر و بیا همینجا ادامه بده. ولی من آدمِ موندن نیستم. میخوام برگردم هند و حالا که مشتم پر شده، تو ابعاد گسترده‌تر برای اسلام کار کنم.
میگفت اینجا تنهام، لباس شستن و غذا پختن وقتم رو میگیره. نمیتونم اونطور که باید فعالیت کنم. من باید برگردم.
رسیدیم به حرم.
شیخ حسین کشمیری رفت.
من موندم و تحیر.
من موندم و توهم کار برای اسلام.
و احساس کوچکی در برابر بچه‌شیعه‌های واقعی...


@TheLastSavior_ir