Get Mystery Box with random crypto!

اقوام مظلوم رحیم قمیشی سال ۱۳۸۲ با کمک آقای دکتر آذرنگ مرکزی | پرفسور ستاره

اقوام مظلوم

رحیم قمیشی

سال ۱۳۸۲ با کمک آقای دکتر آذرنگ مرکزی احداث کردیم برای رسیدگی تخصصی به جانبازان شیمیایی، از پزشکان متخصص متعددی دعوت کرده بودیم تا داوطلبانه وقت‌شان را به این جانبازان بدهند.
من تا آن موقع نمی‌دانستم چانبازان شیمیایی چه رنجهایی به جز مشکلات تنفسی که برای هیچکس قابل تحمل نیست می‌کشند. از چشم و کبد و کلیه گرفته تا پوست و ریه و صدها مشکل دیگر که هرگز مرکزی جامع برای آنها احداث نشده بود.
همان مرکز هم دو سه سال بعد جمع شد. چون برای بنیاد هزینه‌های بالایی داشت!
اما چیزهایی که آنجا دیدم و تکانم داد.

از سردشت تماس گرفته و گفته بودند تعداد زیادی از مردم این شهر شیمیایی هستند که هرگز رسیدگی واقعی به آنها صورت نگرفته!
هماهنگ کردیم یک روز در هفته اتوبوسی از آنجا بیاید و ما آن روز، پذیرش سایر جانبازان را نداشته باشیم.
پیرمردها و پیرزن‌هایی می‌رسیدند که برای عمرشان خارج از محدوده روستا یا شهر کوچکشان را ندیده بودند. با چشم‌هایی کم سو، پوست‌هایی خشکیده و حساس حتی به آب، با سرفه‌هایی که قطع نمی‌شد و خدا می‌داند کبدها و کلیه‌هایی که در یک روز ویزیت نمی‌شد تشخیص داد در چه وضعیتی هستند.

دکترهای متخصص چشم با بغض آنها را می‌دیدند، اینها ۱۵ سال است هیچ داروی موثری استفاده نکرده‌اند و دیگر نمی‌شود برایشان کاری کرد. آنها بزودی نابینای کامل می‌شوند.
و می‌شد که نشود!

خدا می‌داند چقدرشان با همین وضعیت عدم رسیدگی‌ها، بی هیچ نام و نشانی و در سکوت، درگذشته بودند.
می‌رفتم و آنها را می‌دیدم. و یک دل سیر برایشان اشک می‌ریختم.
پیرزن و پیرمرد هر دو شیمیایی، با بقچه کوچکی از نان و پنیر آمده، و در حیاط بساط می‌کردند تا نوبت‌شان شود.
می‌پرسیدم نمی‌خواهید در تهران گردشی داشته باشید؟ فارسی را متوجه نمی‌شدند. ولی دوست نداشتند، نه پولی داشتند برای خرج کردن، نه چشمی برای دیدن.
آنقدر مهربان، آنقدر بی‌توقع، آنقدر خوش برخورد، آنقدر زیبا، با آن لباس‌های محلی، که دوست داشتم ساعت‌ها نگاه‌شان کنم و سیر نمی‌شدم.
به همان چند دارویی که آن روز می‌گرفتند دل خوش بودند. به اینکه بالاخره یک بار پزشکی متخصص آنها را می‌دید. به اینکه یک بار به تهران آورده می‌شدند...
چقدر ما به آنها ظلم کرده بودیم، خدا می‌داند.

ما هفته‌ها میزبان کردهای شیمیایی از زمان جنگ بودیم و تمام نمی‌شدند.
یک قوم مظلوم که هیچ انتظاری از ما نداشت. تنها می‌خواست مشکلاتش را بیشتر نکنیم! مبادا جنگ دیگری شود ما در خانه‌های امن‌مان باشیم و آنها گازهای شیمیایی بخورند...

نادر دشتی‌پور فرمانده زمان جنگم، کارش رفته سیستان و بلوچستان، برایم تعریف می‌کرد گاه با بردن یک گونی آرد به روستایی چقدر آنها خوشحال می‌شوند، آنقدر که می‌خواهند دست‌هاشان را ببوسند.
می‌گفت رحیم! تو نمی‌دانی فقر اصلا چیست تا وقتی نیایی آنجا!
کدام کارخانه‌ای را در آنجا بنا کرده‌ایم!؟
کدام تاسیسات زیربنایی! کدام رسیدگی، کدام سرکشی.
دلم خون می‌شد پای صحبت‌های نادر بنشینم...
از او فرار می‌کردم.
از کردها فرار می‌کردم.
از بلوچ‌ها، از مردم روستاهای مرزی.
دوستم در مناطق غنی و معادن شمال‌شرقی حوالی خواف کار می‌کرد. می‌گفت برای گرفتن ته مانده غذای ما صف می‌کشیدند. امروز نوبت عده‌ای بود که دیروز و پریروز ته مانده دست خورده غذایمان را نگرفته بودند!!

حالا دوستم از مناطق کردنشین زنگ زده که ما روزهاست اصلا اینترنت نداریم. در خیابان‌هایمان با دوشکا و تیربارهای ضد هوایی مانور می‌دهند. صدای شلیک آنها شهر را می‌لرزاند. از خانه بیرون می‌رویم نمی‌دانیم می‌توانیم برگردیم یا نه!

سیستان و بلوچستان را که همه خبر داریم.
مگر آنها چه می‌خواهند؟
حق این اقوام تفنگ نیست.
حق این اقوام تیر نیست.
حق این اقوام دوشکا نیست.
دست این اقوام مظلوم را باید بوسبد و از آنها حلالیت گرفت. برای آن‌همه استعداد‌های رشد و توسعه مناطق‌شان، که ما برایشان هیچ کاری نکردیم.
به‌خاطر ظلم‌های ده‌ها سال حاکمیت‌مان
باید آنها را بر سر گذاشت و به دنیا گفت ببینید چه اقوام دوست داشتنی و وفاداری داریم. چه مردم پاک‌نهاد و مهربانی.
ببینید اگر کولبری را از کردها بگیریم، اگر انتقال سوخت را از سیستان و بلوچستان بگیریم، آنها هیچ ندارند برای ارتزاق‌شان...
و ما خجالت نمی‌کشیم!

من نمی‌دانم آنها که مقدرات کشور در دست‌شان است، اگر آن دنیایی باشد چطور می‌خواهند در چشم این اقوام مظلوم نگاه کنند.
آیا تصاویر گشت‌های تیربار در خیابان‌ها را برای آنها می‌برند؟
چه ببرند چه نبرند آیا می‌دانند چه ظلم‌ها که صورت نمی‌گیرد و هیچکس پاسخگو نیست.

این اقوام مظلوم ترحم نمی‌خواهند.
اگر خدمتی به آنها نمی‌توانید بکنید
ظلم‌تان را قطع کنید
آنها از خشونت بدشان می‌آید
هنوز دردهای جنگ را دارند
دردهای شان را افزون نکنید!

@ghomeishi3