2023-07-11 04:04:46
روایت غدیر از بخش زنانه جمعیت• جمعیت با ازدحام زیاد کنار برکه ایستاده.
حاجیها با دشداشهها و جلبابهای سفید از دور شبیه به برف اطراف تپه را فراگرفتهاند.
آن عقبیها روی پنجهشان میایستند تا پیامبر را بهتر ببینند. ابری بزرگ روی سر جمعیت سایه انداخته. اما فراری از هرم بیابان نیست. پولدارترها غلامانی کنارشان دارند که لیف خرما بر سر اربابها گرفته و باد میزنند.
پیامبر بر بلندی مشغول سخنرانی است.
همه با آرامش و سکوت کلمههای رسول را گوش میکنند.
«مگر نه اینکه من، از خود شما به جان و مالتان مقدمترم؟» جمعیت یکصدا پاسخ میدهد.«جان های ما بهفدای رسول خدا»«اولاد و نوامیس ما بهفدای شما»
• بین خانمها اما، دل توی دل فاطمه نیست.
زنهای عرب اطراف او را گرفتهاند.
دو نفر دستهایشان را در دستهای او حلقه کردهاند. یک چشمِ زنها به پیامبر است؛ یک چشمشان به فاطمه. رنگ به چهره ندارد. نگران است. نکند مشکلی پیش آید. نکند که حسودان هیاهو کنند و نگذارند کلام پدر منعقد شود. نکند ناشناسی از بین جمعیت، سنگی یا تیری بیندازد. در چشمهایش، هم ذوق نشسته هم اضطراب. حسن را به بغل امسلمه داده تا او هم بتواند پدر و جدش را ببیند.«ای امت من، گویی که دعوت مرگ را بهگوشهایم شنیدهام و همین روزهاست که اجابتش کنم» زانو های فاطمه سست میشود. بغض میدود توی گلویش. بالاخره پدر،خبر را عمومی کرد. دونفر از زنهای پیامبر جیغ میکشند. توجه جمعیت پرت میشود. پیامبر زود ادامه سخن را میگیرد. کاش پدر زودتر سخنرانی را تمام کند تا منافقها اوضاع را به هم نزدهاند. نبیخدا ولی آرامتر از همیشه است. زنها عرق از جبین فاطمه میگیرند. ناگهان پیامبر مچ دست علی را در دست میگیرد. نفسها در سینه حبس میشود. فاطمه چشمهایش را بسته. سکوت، دشت را فراگرفته. صدای مرغابیها میآید. چشمها به لب پیامبر است. با صدای بلند فریاد میکشد. «پس هرکه مرا به خود مقدم میداند و من مولای اویم، زین پس علی مولای اوست» مردها تکبیر میگویند. زنها کِل میکشند. همه میخندند. فاطمه چشم باز میکند و خود را در حلقه تبریک زنان و دختران عرب میبیند. اطراف دو زن پیامبر خلوت شده. زنها قبل از علی، به فاطمه تبریک میگویند.حالا فاطمه بانویاول قلمرو اسلام است.
البته فقط برای سهماه...
@TheLastSavior_ir
26 viewsedited 01:04