Get Mystery Box with random crypto!

عروس و داماد ربطی ، قربانی جاده های مرگ ... به یاد ادریس و م | 🌞 روژنامه❤️رۆژنامه rojnama 📰

عروس و داماد ربطی ، قربانی جاده های مرگ ...

به یاد ادریس و مبینا ، زوج ناکام که تنها سه روز از ازدواجشان گذشت .

دلنوشته‌ای از شعیب کـوردپور :

قلبی سرشار از عشق ، چشمانی شیدا و نگاهی به افق زندگی چنان شد که عقد ادریس و مبینا جاری شود تا راهی جاده ی پر پیچ و خم زندگی شوند ، اما قبل از حرکت و رسیدن به اغوش خانواده در جاده ی بی عرضگی و نالایقی مدیران و مسئولان که پر از چاله های سیاه بی تفاوتیست بال به سوی آسمانها گشود.
ادریس فرزند سعید بگ شالگه از نوجوانی مکانیکی علاقمند بود و سال گذشته دل در ( روستای "زرواو پایین" از توابع بانه ) باخت تا پیچ و مهره های زندگی اش سفت شود، چشمانش برق عشق داشت و زندگی طولانی و فرزندان نداشته اش دائماً در ذهنش تلقی میشد اما خبر نداشت که کت شلوار پوشان نالایق در مرکز بهایی به جاده ی آرزوهایش نمیدهند و  ...

ادریس اهل شالگه ۲۲ سال سن داشت که دقیقاً سه روز قبل از جان باختن تلخ‌اش با میبنا درویش‌نیا ازدواج کرده بود و هنوز همان لباس دامادی تن‌شان و عطر بر بدنشان بود ، با پیکانی قدیمی که داشت راهی خانه‌ی پدر مبینا شده بودند ، راهی که هرگز برگشتی نداشت و اولین و اخرین سفرشان بود ، سفری تلخ که قطع به یقین تنها یک دلیل داشت : جاده‌ای پوشیده از خون ، جاده‌ای مرگ افرین که تاکنون جان‌صدها کودک، جوان و پیر را گرفته است ، پراز چاله‌های متعفن از کینه و ندانم‌کاری مابین مسولان دواستان ، این بخاطر ان و ان بخاطر این ؛

نرسیده به کوخان، کنارگذر روستای زیویه ، وقتی مست خنده‌ی خاطرات روز عروسی‌شان بودند ، هنگامی که از خاک این سرزمین برای خودشان ارزوهایی بنا می نهادند ، درست همان لحظه که مبینا باخودش فکر میکرد قرار است در گوش مادرش بگوید خوشبخت است و خانه‌ی بخت‌اش خوش است ،  خاوری نارنجی رنگ ، مونتاژ شده در ماشین‌سازی ایران روبرویشان می‌امد و نزدیک و نزدیکتر میشد ....

پیکان ادریس به چاله‌ای بزرگ نزدیک شد و برای انکه به چاله نزند زد به چاله‌ی ای دیگر ، همان چاله‌ای که تمام ارزوهایش را در ان خاک کرد و رفت که تاابد در ان چاله ارام بگیرد ، در کسری از ثانیه و برای فرار از چاله با خاور نگون بخت‌تر از خودش برخورد کرد و این بود پایان بد و تلخ زندگی یک جوان ...

ادریس اخیراً کولبری میکرد ، مثل بیشتر جوانان سردشتی و مرزنشین که هیچ سرمایه و کارخانه‌ای ندارند تا در ان کار کند ، از تیر و‌تبر و سرما و کوه درفته بود ، حالا سوار پیکانی شد که عمرش دوبرابر خودش بود و از جاده‌ای رد شد که چاله‌هایش از چاله‌های مرزی بیشتر بود و با خاوری برخورد کرد که از مشکلاتش بزرگتر بود ؛

حالا دیروز ( سه‌شنبه ) ساعت ۱۳/۳۰ دقیقه روح پاکش به اسمانها رفت ، تک تک ارزوهایش بهمراه جسم پر تلاطم‌اش هم درون همان چاله ماند نا جنب و‌جوش زندگی نافرجامش از تحرک بیاستد ...

چرا ؟ چون دو اداره در دو استان جاده
ای را به امان خدا ول کرده‌اند تا ادریس و‌مبینا و صدها و شایدهزاران زوج و فرد دیگری اینگونه سرانجام تلخ را تجربه کنند ؛ اری این است عاقبت جوان کولبری از دیار محروم‌ترین روستای سردشت در بخش ربط ، شموله ؛

حال تاوان این تلخی و زشتی را باید پدر و مادری بدهند که دعاکنان بر بالین عروس دلسوخته و همه‌چیز از دست داده مانده‌اند و شادی اش را وزیری ببرد که شاید خبر نداشته باشد جاده‌ای در میان دوشهرستان بانه و سردشت وجود دارد و‌به قتلگاه جوانان کوردستان شهرت یافته است ...

خدایشان ببخشد آن ادریس کولبر و‌مظلوم را که چوب بی‌لیاقتی مسئول را خورد و آرامش دهد ایزد منان آن پدر و مادر دلسوخته و آن مبینای جوان را که هنوز به هوش نیامده است .

@rojnama
ڕۆژنامە