2023-04-28 23:06:18
توماس هابز (انسان، گرگی در کمین انسان است)هابز فلسفه را دانشی سودمند میداند که با تبیین علت و معلولی سروکار دارد. او معتقد است فلسفه طبیعی و سیاسی هر دو سودمند هستند ولی فلسفه شامل الهیات نمیشود زیرا موضوع آن واقعیتی غیر مادی و روحانی است که فوق فهم ما قرار دارد. همچنین تاریخ و ستارهبینی را نمیتوان جزء فلسفه دانست. فلسفه تنها درباره علل و خواص ماده سخن میگوید. بنابراین، فلسفه هابز نوعی اصالت ماده روشی است، به این معنا که او به بحث از ماده اهمیت میدهد و خدا و امور غیرمادی را خارج از فلسفه قرار میدهد.
هابز بر اساس اعتقاد به اصالت ماده، انسان را نوعی ماشین میداند و به روح اعتقاد ندارد. انسان موجودی طبیعی و بخشی از جهان طبیعت است و طبیعت نیز مفهومی مکانیکی و ماشینی دارد. کل جهان طبیعت از ماده و حرکت ساخته شده است. مهمترین نکته در فهم فلسفه هابز، مفهوم حرکت است. فیزیک گالیله نشان داد که ویژگی اصیل و دایم حهان، حرکت است و این بیشترین تاثیر را در دیدگاه هابز داشت. به اعتقاد او نه تنها حهان طبیعت و زمین و اجرام آسمانی بر طبق قوانین حرکت تبیین میشوند بلکه سیاست و روانشناسی نیز مقهور این قوانین هستند.توضیح آنکه تصور هابز از سیاست مبتنی است بر استناطش از روانشناسی. بنابر روانشناسی او که بر مادیت است، رفتار آدمی حاصل انفعالات اوست و انفعالات نتیجه واکنشی است که انسان نسبت به حرکات ناشی از اشیاء خارجی انجام میدهد. هابز میگوید غالبترین انفعالات وحشت از مرگ غیرطبیعی و میل به قدرت است. اینها فقط تجلیات بنیادیترین سائقهها در انسان هستند که هابز آنها را انگیزه صیانت نقس میخواند. او این سائقه بنیادی را حق آدمی میداند و آن را حق طبیعی میخواند.
بنا به گفته هابز همه افراد بشر به یکسان از غریزه صیانت نفس یا به اصطلاح حق طبیعی برخوردار است. تاثیر این انگیزه چندان وسیع است که انسان به خود حق میدهد تا هر آنچه برای صیانت نفسش ضرورت دارد انجام دهد؛ از جمله اینکه به خود حق میدهد بر دیگران سلطه یابد، آنان را از بین ببرد و یا اموالشان را تصاحب کند.
از نظر هابز جامعه انسانی دائما در حال حرکت است. انسان همیشه از هدفی به سوی هدف دیگر حرکت میکند. برای انسان چیزی به نام آرامش وجود ندارد و ماهیت زندگی، حرکت از خواستهای به خواسته دیگر است. رسیدن به هر هدف، مقدمهای برای رسیدن به اهداف بعدی است. در مورد عطش انسان به قدرت نیز همین قاعده حاکم است. انسان با به دست آوردن قدرت سیر نمیشود، بلکه به دنبال قدرت بیشتر میرود و آرامی تنها در مرگ است.
هابز در تحلیل ماهیت و کار حواس از مفهوم حرکت استفاده میکند. به نظر او کیفیتهایی که ما در مورد امور مییابیم، ذهنی هستند. علت واقعی این امور ذهنی، حرکتهای عینی اشیاء است. ادراک حسی تنها نمودی از ماده در حال حرکت به ما میدهد. بدین ترتیب میتوان گفت که تحلیل هابز از جریان شناخت مبتنی بر اصالت تجربه است. تمام مفاهیم ذهنی، نتیجه تجربه حسی هستند. مفاهیمی که به ظاهر با حس در ارتباط نیستند، از تداعی و نوعی پیوستگی به مفاهیم تجربی حاصل میشوند.
هابز برای زبان اهمیت خاصی قایل است و کاربرد آن را انتقال گفتار از مرحله ذهنی به مرحله لفظی میداند. او مانند اکام سخن را نوعی علامت میداند که برای دلالت بر اشیاء اختراع شده است. در مبحث کلیات، طرفدار «اصالت نام» است، یعنی معتقد است که کلی صرفا نام یا اسمی بیش نیست. او میگوید که واژه کلی نه به واقعیتی طبیعی در جهان خارج اشاره دارد و نه نام تصوری است که در ذهن حاصل شود، بلکه همواره گونهای واژه یا اسم است. هابز میان نامها یا الفاظ مربوط به «مفاهیم اولیه» و نامهای مربوط به «مفاهیم ثانویه» تفاوت مینهد. واژههایی مانند سنگ، چوب، گربه و انسان از نوع اول و واژههایی مانند نوع، جنس و فصل از قسم دوم هستند. این تمایز یادآور تمایز فیلسوفان مسلمان میان معقولات اولی و معقولات ثانیه است.
اشکال حکومت را بسته به اینکه حکومت در دست یک نفر و یا انجمنی از چندین نفر و یا انجمنی از همگان باشد، میتوان به سه نوع تقسیم کرد. روشن است که در هر سه شکل، قدرت حاکمه نماینده مردم است. وقتی نماینده مردم یک نفر باشد، حکومت سلطنتی، وقتی که همگان حکومت کنند، دموکراسی و زمانی که انجمنی از برگزیدگان عنان حکومت را در دست بگیرند، اشرافی نام میگیرد.
هابز در مورد انتخاب حاکم قائل به تفکیک است بدین معنا که از نظر وی دو نوع حاکم وجود دارد:
1. برخی از حاکمان هنگامی به قدرت میرسند که عدهای از مردم با انتقال قدرت خود به آنان، توافق کرده باشند.
2. برخی دیگر از حاکمان به اتکای نیروی نظامی و زور به قدرت میرسند. هابز حاکمیت این دسته را نیز نوعی قرارداد اجتماعی و مشروع میداند. این قرارداد میان افراد یک ملت نیست بلکه میان غالبین و مغلوبین صورت میپذیرد.
کانال علوم سیاسی:
@PoliticalScience_ir
1.7K views20:06