یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار آشنا شده بودوتصمیم داشت ه | ☕کاپوچینو پلاس | Cappuccino plus☕
یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار آشنا شده بودوتصمیم داشت هرجور شده باهاش ازدواج کنه .تو مهمونی یدفعه از دهنش پرید ۷سالی میشه یه دفتر خاطرات داره و همه چیزو توش مینویسه،این آقا پسرم گیر سه پیچ داد که میخواد اون دفترخاطراتو داشته باشه و بخونه! از فردا‌ی اون روز منو نیلو نشستیم به نوشتن یه خاطرات تقلبی براش: ))) من وظیفه قدیمی جلوه دادن خاطراتو داشتم. ۱۰٫۱۲ جورخودکار براش عوض میکردمو یه ذره ازصحفه رو میسوزوندم ویکمم اب میریختم که مثلا وقتی داشته خاطره مینوشته اشکاش جاری بوده،پوست پرتغال میمالیدم به برگه‌هاو چایی میریختم روش نیلوام تا میتونست خودشو خوب نشون دادوهمش مینوشت از تنهایی و من خیلی پاکم و فقط انسانیت برام مهمه و اصلا دنبال مادیات نیستم :)))) خلاصه آقا جونم براتون بگه بعد از یک هفته تلاشهای زیاد و یک هفته کار با مشقت دفتر خاطراتو تقدیم ایشون کرد اقا پسر در کسری از ثانیه دفتر خاطراتو شتلق کوبید تو فرق سر نیلو، گفت : منو چی فرض کردی واقعا؟!!!! اینکه سالنامه ۱۴۰۰عه!!!! تو ۷ ساله داری تو این سالنامه خاطره مینویسی؟؟؟؟ و اینگونه بود که نیلو هنوز مجرده
